دوشنبه ۲۰ اسفند
کاش می شـد بهار تنـــها تا ، روز محـــشر ادامه ای می داشت ، نور در نور روشنـــائی بود شعری از ابراهیم حاج محمدی
از دفتر عاشقانه ها و عارفانه ها نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۲ ۱۳:۰۳ شماره ثبت ۲۴۷۹۴
بازدید : ۶۷۰ | نظرات : ۶۹
|
دفاتر شعر ابراهیم حاج محمدی
آخرین اشعار ناب ابراهیم حاج محمدی
|
ترسم از مرگ نیست از این است ، پرت گردد حواسش اسرافیل ، گم کند وای اگر فلوتش را
یَقِــه می درَّد آســـمان آنجـــا ، پا نهــــد بر زمیـــن بی مـــأوا ، تا ببلـــعد کـــویر لوتش را
اینچنین شـــد اگـــر ســـرانجـــامم ، آی دریا بـــیا بیاشـــامم، تا خــــدا هــم به یمن فرجامم
بی تعلـّل ز عرش برخیزد ، آستـین را زنـــد فقـــط بالا ، ســــاید از نـو مگــــر قُروتش را
ترسم از مرگ نیست از این است ، خواب خرگوشی زمان را باد ، کِش دهد تا ابد به لالائی
سایه گسترده تر شود ابری ، نور خورشید را دهد عزلت ، کِش دهد کهکشان سکوتش را
کاش می شـد بهار تنها تا ، روز محـشر ادامه ای می داشت ، نور در نور روشنـــائی بود
می شد آری چنین بهاری داشت،می شد آری چنین ، فقط آدم،شکر می کرد اگرهبوطش را
کاش می شــد بهار ها جاری ، مـــثل انفـــاس عاشــقان آری ،در رگِ روح ســـال هـا باشند
کاش می زد چو نبــــض فروردین،ســـال خورشـیدی من آبــان را،سال میلادی تو اُوتش را
باغ ما دربهار غوغائی است،لاله در لاله زار غوغائی است،بنگرید ازدهار غوغائی است
وای بر حالتان دهید ازدست ، نو شکوفائی خود آنسانیکْ،جنگلی منــگ اگــــر بلوطش را
آی مردم مجالتان تنگ است ،عمر های شمـــا که کوتاهند ، آسمان را خراش خواهد داد
کاخ هـاتان چرا ؟ نمی دانید ؟ گوشــتان کم نیوشد از قرآن ، سوره ی نغز عنکبوتش را؟
تیره دل ابر آسمــان گاهی،قبل از آن کاسمــان کشد آهی،مشک اشک از تگرگ می گیرد
سیل آسیمه سر بپاخیزد،آی باران بگو چه خواهد کرد ؟عنکبوت«أوهَنُ البُیُوتَ» ش را؟
ترسم از مرگ نیست از این است،آسمان جُل شوند دریاهـا،پابرهنه چقدر سخت است این
می نوردد چگونه راهـــش را ، می برد باد اگر کلاهش را ، رود را ، قوت لا یموتش را
سر بزیری برای شیطان است ، دسـت های بلـــند سرو امّـــا ، تا ابد در قــنوت می مانند
سربلندی ثوابی اندک نیست ، می کشد قد ـ بروز ـ پی در پی ، می پذیرد خدا قنوتش را
تا عطشـــناک جـــام امّیــــدیم ، زندگان با دوام امّیــــدیم ، رهســــپر با مرام امّیــــدیم
تا خدا هست عشق هم جاریست،باید انسان فقط بیاموزد،رسم آن را و فنّ و فوتش را
آدمیزاده ای که آزادست، با کدامین ستاره همزادست؟ عقل وعشقیش چون خدادادست
می توانست با خدا باشـــد ، مرغ همتای او هُما باشـــد ، داشـــت پروا اگر سقوطش را
کاتولیکید یا پروتستانْتْ ؟ارتدوکسید یا نه همچون کانْتْ ؟میخورید ازپیاله هاتان رانت
هست دنیا اگر چه توتستانْتْ ، نکنی ناشیانه با دســـتانْتْ ، پیله برگ درخت توتش را
فوتبالیست های ما لولند ، گاهگاهی اگر چه شنگولند ،شوت هاشان همیشه بنجولند ،
در نیاورده هیچ خل بازی،مسی امّا نمی دهد از دست ، آری آری شگـــرد شوتش را
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.