سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 27 فروردين 1404
    18 شوال 1446
      Wednesday 16 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        ساده ترین درس زندگی این است ،هرگز کسی را آزار نده.ژان ژاک روسو

        چهارشنبه ۲۷ فروردين

        پرستو برگرد

        شعری از

        غلامعباس سعیدی

        از دفتر نقشی بر آب نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۲ ۲۲:۳۸ شماره ثبت ۲۴۷۲۵
          بازدید : ۶۲۵   |    نظرات : ۵۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر غلامعباس سعیدی

        به تو بد می کند این شهر پرستو برگرد
        بکُن از شهر بلا قهر پرستو برگرد

        پیک فروردین! از این شهرِ بلاجو بگذر
        جای تو نیست در این شهر، پرستو بگذر

        پسِِ  هر پنجره صد تیر و کمان می بینم
        سنگهای یله در مشت کسان می بینم

        نکند سنگ به پایت بخورد لنگ شوی
        نتوانی بپری روی زمین سنگ شوی

        نکند بال و پرت یخ بزند یک شب سرد
        کاکل و پا و سرت یخ بزند یک شب سرد

        نکند موجۀ سرما به زمینت بزند
        گربۀ گشنۀ این شهر کمینت بزند

        جای مرغی نکند بال و پرت را بکنند
        دورِ آتش بنشینند و به سیخت بزنند

        آهِ یک آدمِ مظلوم فروت اندازد
        ظالمی آید و چاقو به گلوت اندازد

        پخته و سوختۀ تاب و تب عید شوی
        رونقِ سفرۀ خالیّ شب عید شوی

        مرغِ عشق است اسیر قفسِ مردمِ شهر
        لاله پژمرده شده از نفسِ مردمِ شهر

        سوزِ سرما سرِ انگشت درخت است اینجا
        برف بر شانه و بر پشتِ درخت است اینجا

        برگ از شاخه نرُسته ز ملخ می ترسد
        میوه روزش نشده از شبِ یخ می ترسد

        برو ای پیک بهار از سرِ این شهر برو
        برو از مردم این شهر بکن قهر برو

        "برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس"
        نشود هیچ کسی خستۀ جورِ ناکس

        برو آنجا که کسان چشم و چراغی دارند
        یارِ دلخواه خود و گوشۀ باغی دارند

        غنچه ها اول نوروز به هم می خندند
        بوته ها بافۀ گل بر سر هم می بندند

        غلامعباس سعیدی

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1