چهارشنبه ۵ دی
حال مدینه بد است انگار..... شعری از نصیر حسنی
از دفتر برای مادر سادات نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۲ ۱۰:۱۲ شماره ثبت ۲۴۴۹۴
بازدید : ۶۳۸ | نظرات : ۲۸
|
آخرین اشعار ناب نصیر حسنی
|
دل خونی است در این شهر
همین شهر پر از درد
همین یثرب نامرد
که بعد از سفر ختم رسل، خواجه لولاک
به خود دید
چه بلوای غریبی و ...
چه دودی؟ چه شراری؟ چه سپاهی؟ چه هجومی؟
که تو گویی به در خانه کافر زدهاند ... (استغفر الله ربی و اتوبوا علیه)
این همه مستان لبالب شده از شربت دنیا
همهشان هیزم و آتش به کف و دست دگر قبضهی شمشیر
و در حنجرشان نعرهی شیطان ....
*
دل خونی است در این شهر
در این شهر و در این خانه که از شعله اثر مانده به دیوار و درش
و درش از شرر شعله چنان سوخته ....
تا در بزنی
گردی از آن سوخته در، بر سر و دستت بنشیند
نه! مزن در!
که در این خانه یکی بستری و محتضری هست
و دور و بر او دخترکی هست
مزن در! که اگر باز صدای در این خانه برآید
دل اطفال ز سینه به در آید
تو مزن در! که در این خانه گل یاس شکسته ثمری هست . . .
مزن در! که در این خانه به دلها شرری هست
که مادر! همین بستری و محتضر خانهی حیدر
ز همه روی گرفته
و روی نیمهای از ماه رخش پرده کشیده
نه توانی است به جانش که به پا خیزد و ...
نایی، که زند شانه موی دخترک سوختهجانش
نه قراری ز غم غربت یارش
و روی چادر مادر
اثر از ضربهی پایی است
که تنها پسری با خبر از غصهی آن است
*
دل این خانه گرفتهاست
همه خسته و غمگین
همه زانوی غم در بغل و گوشهنشینند
و فقط بانوی خانه
به لبش خندهای از جنس رضایت!!!
چه شده؟
این چه صدایی است؟
که سردار عرب میخ به چوبی بزند
و همه محو پدر! بین حیاطند
و این چیست که میسازد علی
در وسط خانه
دری تازه به جای در افروخته؟ نه
شبیه است به تابوت و ...
ز لاهوت فغان میرسد از عرش نشینان
که چه بغضی است میان دل طفلان
*
نفس مادر سادات چه تنگ است و
دل از خانه و کاشانه و اطفال بریده است و
هوای سفری تا ابدالدهر به سر دارد و
ای وای که یک دختر دلریش و دل افروخته
با بقچهای آمد و گشود
و کفنها ...
یکی از آن خودش
دیگری از آن پدر
آن یکی از آن حسن
وای حسینم!
کفنی نیست مگر؟
پیروهنی! بافتهی حضرت حنانه و در تنگ غروبی پر دود
یک طرف یک حرم غرق شرار و ...
همه سو دخترکان گرم فرار و ....
وَ به غارت رود از آن تن صد چاک
همان پیروهن بافتهی ام ابیها
که اثر دارد از آن جذر و مد نیزه و شمشیر و سنان
وای امان از دل مادر و امان از دل خواهر
و امان از دل صد چاک پیمبر ...
*
سفری تا ابدالدهر!! نه!!
که مادر برسد باز دوباره
برسد بر سر سقای به خون خفته و بی دست
کنار یل سرمست
همان ماه که منشق شده از ضرب عمودی و ...
به چشمش که چو دریاست
ز کین تیر نشسته است
*
برسد مادر دلخسته به قد خم و پهلوی شکسته
به زمانی که نشستهاست پلیدی به روی سینهی شاهی
و به کف تیغ گرفته است
و چشمش شده از کفر لبالب
و بیائید و بیائید ملائک
و بگیرید دو چشمان گل یاس علی را
که نبیند ز قفا ...........
((اگر چه هیچ نمیدانم از شعر و شاعری و بخصوص از شعر سپید اما با همهی بی مایگی تقدیم شد به مادر سادات به مناسبت این ایام))
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.