در جهانی عاری از ایمان و عشق
معرفت را می شود ارزان فروخت
داغ ننگ اندر جبین و سر بلند
دیده بر چشمان یک رجّاله دوخت
عشق را در امتداد یک هوس
میتوان بر بوم گیتی نقش کرد
زیر پای خستگان از شرف
غیرت و مردانگی را فرش کرد
ارزش هر کس به عریانی اوست
این دلیل و منطق دنیای ماست
حجم و طول و عرض گشته معتبر
صبر و ایمان و شرف در قصه هاست
کوه هم باشی خرابت میکند
گر درون بازی دنیا شوی
لاجرم باید نشینی گوشه ای
ذرّه ذرّه از خودت منها شوی
عشق را تنها برای محض عشق
لایق سطل زباله کرده اند
عشق منهای هوس که عشق نیست
مکتبی را استحاله کرده اند
سرعت تکثیر عشق خیلی کم است
کمتر از تعداد انگشتان دست
زایش نفرت به همراه هوس
گوی سبقت را از ایمان برده است
زخم هایی تازه رویش می کنند
از درون بطن دردآلود عشق
گرمی و نورش نصیب ما نشد
کرده کور این دیدگان را دود عشق
بستر رودم دریغ از قطره ای
تا شود جاری به روی پیکرم
هیچ آوازی نمی آید به گوش
یا نمی خوانند هَزاران یا کَرَم