باد هر دم می نوازد گیسوان صخره ها را
سنبل و گل،رقص موج و رعشه آرد چهره ها را
خواب را در چشم آن مست می شکست آوازهایش
آن نسیم پاکدامن بوسه می زد غنچه ها را
زیر مهتاب می درخشید قاصدک با صد نویدش
ظلمت امشب می کشید آغوش خود آن شعله ها را
باز می گفت زیر لب آن عاشق هم راز شب ها
کن نصیب امشب بیاید هدیه آرد خنده ها را
گاه می بست چشم و می دید عکس تنهایی خود را
گاه مجنون وار می زد گریه و آن نعره ها را
گاه حیران و گهی افکار خود می شست در آب
تا بیاید آن پری و سر دهد این قصه ها را
هردمش آشفته می کرد زلف ها تا روی سینه
گویی آن کولی زده در دشت یکرنگ خیمه ها را
هردمش بود آرزویی تا بگیرد بوسه از لب
وه که این رمز مسیحا زنده می کرد مرده ها را
یا فشارد با دو دست اش پیکر مهتاب شب ها
تا زند فریاد میخک، مرحبا این شیوه ها را
سالها در باغ حیران کآرد این اندیشه ها را
ای خدا تا کی فشارد عقده ها این سینه ها را
گشته برزو در تلاطم اندر این دریای مجنون
گویی هر شب او نظاره می کند این صحنه ها را