تو
تیمار قلب بیمارم
تسکین دل بی قرارم
تو تنها
دلیل دلواپسی های من
صدای مهیبت
همان لحن خیست
بارانی شد بر باغ خشکیده دلم
به قول خودت
هروقت حرف از بوسه میشود
خودم را به کوچه ی 30 علی چپ میزنم!
میدانی چرا؟
بوسه در خیال جدایی آور است!
با زبان ساده عشق
بعداز این همه غمنامه
غنچه های بالشم دیگر
از اشک آبیاری نمیشود
من وفادار
دستانت هستم
همان دستانی که گرمایش فقط در خیال است!
تو تمام لحظه های منی
واژه ها قد نمیدهند
سقف دلتنگی من به آسمان رسیده است.
دلم آشوب دارد
وقتی نمیخندی!!
افقهای نگاهم
وقتی که در آغوش توأم
گم میشود...
من تهی از هیجانم
مرا محکم به آغوشت بفشار
وبه من ببخش
گرمای دستت را با تصنیف دوستت دارم!
شهر زیر پاهای من ناتمام است
وقتی که تو هم قدمم باشس!!
خیالت شیاری عمیق روی گونه ام
جاری میسازد
وآن چیزی نیست جز
اشک عشق.
پ.ن:بگذار هرکسی هرچه میخواهدبگوید
من تنهابرای خودمم
خودی که تمامش تویی
تقدیم به طاها