بُوَد آیا به نگاهی دل من شاد کنی؟
به نگاهت ز دلِ غم زده ام یاد کنی
یاد آن روز مبارک که به یادم بودی
ز دلِ غم زده ام زنگْ چه شیرین سودی
نرود مهر تو هرگز ز دل محزونم
ز فراق تو عزیز، بین که چه من مجنونم
حال برگو به من زار و پریشان احوال
تو چه کردی که دلم نیک نگیرد اقبال
من ندانم که چه کردم که زدستت دادم
گویی از روز نخست بخت نبود همزادم
نکنم شِکوه که تو بند دلم بُگسستی
این عجب نیست،که تو قلب مرا بشکستی
نه منش باشم و اول، نه که آخر نفری
که شکستست دلم، خوش بنشین با دگری
حیف از آن عشق که ارزانی تو بنمودم
حیف از آن ره که من ازعشقْ همی پیمودم
نشوی یک دل و یک رنگ کسی را جانم
که در این ره نتوانی تو بمانی دانم
از خدا خواهش این است که در روز پسین
ز گناهت گذرد ، ای مه من ، ماه جبین
قصه عشق نه این بود که خواندی برِ من
پر ز راز است ندانی که چه سازد با تن
ای دریغ از همه عمر و جوانی، گل من
دیدی آخر ز غمت خاک شده منزل من
-------------------------
سودی=ساییدی،ساییدن