سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 20 دی 1403
  • شهادت ميرزا تقي خان اميركبير، 1230 هـ ش
10 رجب 1446
  • ولادت حضرت امام محمد تقي عليه السلام «جواد الائمه»، 195 هـ ق
Thursday 9 Jan 2025

    حمایت از شعرناب

    شعرناب

    با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

    گرچه باغ من از درخت تهی ست در سرم فکر کاشتن دارم شعر را، عشق را، مکاشفه را همه را از نداشتن دارم...یاسر قنبرلو

    پنجشنبه ۲۰ دی

    فرشته ی من کجاست ؟

    شعری از

    ابراهیم حاج محمدی

    از دفتر عاشقانه ها و عارفانه ها نوع شعر سپید

    ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲ ۰۸:۲۷ شماره ثبت ۲۳۰۸۰
      بازدید : ۵۸۰   |    نظرات : ۳۱

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر ابراهیم حاج محمدی

    بچّه که بودی ،


    آفتاب گردان ها ،

     به کیان خرّگی چشمانت ایمان داشتند !

    رؤیاهایت بوقوع می پیوست

    و خوابهای دیگران را ،

    دقیق تعبیر می کردی !

    حسّی در تو بود ،

    که بعدها فهمیدم ،

    نامش ، « تله پاتی » است !

    یادم هست ،

    یکبار به من گفتی :

    درختان که شکوفه می دهند ،

    دوست ندارم کنار هیچ درخت سنجدی ببینمت !

    گفتم : چرا ؟


    گفتی : خواب بدی دیده ام ،


    گفتم : چه خوابی ؟


    گفتی  : نپرس


    و ادامه دادی که :


    می دانم ، 


    شمیم شکوفه ی سنجد را دوست داری .


    دلواپسم کردی و


    به جان خودت ،


    قسمم دادی که ،


    حرفت را به گوش گیرم !


    قول که دادم ،


    لبخند زدی و


     سرت را چرخاندی و


    گیسویت را به باد دادی !


    نمی خواستم بروز دهم !


    اما تو تیز بودی و


    حالم را دریافتی !


    با اینکه نزدیکی های غروب بود ،


    قلبم روشن شد !


    پا بپای نسیم ،


    از شمیم دلنواز گیسوانت ،


    به وجد آمدم !


    و مثل قاصدک ها ،


    بال در آوردم


    و حرفت را ،


    همچون آفتابگردان ها ،


    بگوش گرفتم و ،


    به هیچ درخت سنجدی ، نزدیک نشدم ....


    حالا ، سالها از آن ماجرا می گذرد ، 


    پنجاه سال از خدا عمر گرفته ام و


    شمیم شکوفه ی سنجد را نمی شناسم


    اما هر وقت می بینم ،


    مردمان ،


    تا افسرده می شوند ،


     به آویشن ، دل خوش می کنند ،


    با خودم می گویم :


    چه دیوانه اند اینها ،


    فرشته ی من کجاست ؟


    که زلفش را به باد دهد و

    اندوه عالمی را ببرد !!!

    ۰
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    2