یک شب شراب کهنه زمن جامها ز تو
بنشین و تا سحر به من از عاشقی بگوی
آهسته گوی آنجه که با من نگفته ای
در جرعه جرعه بوسهی جام و لب و سبوی
اویی که در من است تویی مهربان من
خواهی چو پیش آینه بنشین مرا بجوی
صد شعر گفتمت همه جوشیده از دلم
از تو گرفتهاند همه رنگ و شکل و بوی
از عشق گفتن اینهمه هم پیچ و خم نداشت
یک کلمه بود و گفتم و رفت هر چه آبروی
با تو تمام آب زمین آبرویمند
بگذار بی تو هر چه که دارم رود به جوی