قافیه ی خائن ِ دستهایت را
ردیفم نکن!
شعری نخواهم شد
که بسرائی ام
و
قابم کنی
بر دیواره ی ویران ِ احساست....
***********************
در گرگ و میش ِ جام ِ جَمَت
محبوسم نکن!
پلک بزن ،
چشم بردار،
سال هاست که
کیخسرو
قدم در این وادی ِ ویران
ننهاده...!!
*************************
جاری ِ سَمً ِ نگاهت
رگ رگ می زند در سلول های ِ بودنم..!
دست بردار از کندن ِ پولک های ِ باورم
رو به تخدیرم ،
بی انصاف..!!
85/7/19
دلشید..
نقدی و نظری بر گذشته ها..
دلی،
بود..
افتاد
و
شکست..