جمعه ۲ آذر
|
|
از طولانی بودن مثنوی پوزش می خواهم"
"هذیان43"
درمــن انگار، کسی آواز خوانــد
شورعشقش، در تنم آرام مانــد
سوز و سازش نغمه ی آغــاز بود
درنیـــازم او دلــــی دمســاز بود
او نـــی چوپان ومــن آرام و رام
غــم نبود، دنیــابرای ما به کام
سادگــی بود و صفا و بی کلک
نان وآبـــی بود و دنیایــی نمک
آن فراتـــر یک خدایــی کدخــدا
مثل مـــا بود و پراز صلـح وصفـا
چشمه آبــی بــود و یک ارزن وفا
دوستــی هـا خالــص و دور از ریا
هردرختی سایه اش مهر آفــرین
شادی و شــور و نشاط آخــرین
رنگ چشمــان خدایم مهــر بود
خنده هایش درترنّـــم شعـربود
بــاورمـــا زندگـــی رنگش سپید
کلبه ی ما رنگ بد خواهی ندید
برّه ی دل رام و سر در خاک بود
قصّه ی مــا برسر هــــرتاک بود
صبح وشام ما همه از عشق بود
از خدا این خانه هـــم،پر رزق بود
دست او ساقـــی وجام دل خیال
از مِـی گلگون دل غــم شد محال
بوسه در گلدان عشق گل می تنید
عِطر عشق آمـــد، و روز نـــو رسید
هُد هُد اقبـــال مــــا، آوازه خــــوان
او که عاشق بود وما معشوق جان
ای خــــدا ،دست دعایــــم رد نکن
مــــرد دل آمد تـو راهـــم سد نکن
زندگی درشعر مـــن شور سخن
آرزوهـــای مــــن و، عشق وطن
مهربانـــی راه ورســــم دل شده
بیت بیت این دلـــم ساحل شده
بس که هذیان گفته ام تب کرده ام
روز خود را مـن چنین شب کرده ام
الغرض این مثنوی چون ماست بود
تا حدودی یک کمی هم راست بود!
(از مجموعه ی دفترتنهایی)
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.