به نام خداوند صدف
غربت!
در مسلخ_ آشناي انسانيت،
خنجر_ سادگي به پشت_ هوس ، فرو كرده است...
روح
در گوشه ي اتاق
سرگردان_ سير و سلوك_خنجر...
راستي ، به سمت و سوي سيرت_ پستي پيش رفته است...
دستان_ سرد
چشماني كم سو
نفس ها به شماره
نَفس ِ نَفَس ِ خواب!
برادرانه هجوم به هرم دهان انسانيت برده ، در خفاي اتاق تار!
به انتظار_ تصويري مبهم از تيغ_ خنجر_ پشت_ ديوار...
با احترام ،
به سپید واژگان رضا نظری....