جمعه ۲ آذر
\هذیان 39\ شعری از ژیلاراسخ
از دفتر واژه های تنهایی نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۲ ۰۰:۵۶ شماره ثبت ۲۱۲۷۶
بازدید : ۶۹۸ | نظرات : ۱۰
|
|
پوزش از این سروده ی بلند ،
که امید است درحوصله عزیزان بگنجد متشکرم
"هذیان 39"
من زنی می بینم
سایه ام بود گمانم.....
که دلش را هرروز ،
وصله می کرد به جوراب زمان
به تن گرم زمین ....
به گل باغچه ی خانه ی ویران شده ی موروثی
به صدا ...
وبه آواز خوش یک بلبل
به سبدهای نصیحت
به نماز.....
گریه هایش می بافت
به شب یلدایش!
وگمانم دیدم
که سواری آمد
....آرزوهایم بود؟!
که شهامت می برد
ترس درزیر لگدهای او
جان خودرا می باخت
عابری هم دیدم
بذر وحشت می کاشت
در دل سنگ زمان.....
وگدایی را که، لب یک پنجره ی تنهایی
خواب ثروت هایش
با کلاغ پیر ِ
خانه ی همسایه ....
در قماری می باخت
وعجب خوابی بود
خواب یک شهر درون چاهی
زیرسُمِّ وحشت
زیرشلّاق جفا.....
قرن.....
قرن دلواپسی و ماتم بود
ناله ی مادر بود
سایه ی تلخ پدر....
برسر کودک ولگرد گناه
چه پریشان بودیم
وهراس .....
وهراسی که سیاهی هارا
درسپیدبختی یک تازه عروس
غرق ماتم می کرد
وچه بد بود قلم دردستِ
کاتب بازاری
بار وجدانی او ....
نرخ بازارسیاه!
بازدر گوشه ی وجدان های
خواب وبیداری محض
یک وجب همّت بود
نان وآبش کردیم
برسر تقسیمش ،
جان ز کف هم دادیم
ای خدایا خوابم....
یا که بیدارم من؟
ای چه هذیان هایی است
مثل یک بختک مست
روی دیوار دل !
(از مجموعه ی دفترتنهایی)
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.