1)
این روز ها
که چهارده پاییز گذشته از استواریت برای من
حسودیم می شود
مه تبانی کرده با اشک قلم
هر چه می نویسم هاشور خورده انگار
جز قصه ی دست های تو
وچشمه ای که لبهایت از آن چکه می کند...
2)
از دست هایت شعر می بارد
در هوا تکانده ای هوایی شدنم را...
از نشئه ی لبهایت!
تو خورشید را از رو می بری
بتاب رو تن سرمایی ام...
3)
مرا ببر به ساحلی که فقط چشم تو را می خواند
برای رنج هایت
نگاه موج بهترین ترانه است
کاش همیشه باشی ...
در حوالی این دست های بارانی ساحل
می ترسم دوری ات غرقم کند!
پ.ن:
تقدیم به مادرم
فروزان شهبازی
آن که همیشه آغوش گرمش پناه من است...
دوستت دارم