مدتهاست که دلم به نوشتن نمی رود
اینبار از چه بنویسم ،ازکدام دل؟؟
دلی که نمیدانم کجاست؟
هوای هوس دلم آلوده است
نفسم به خس خس تهوع افتاده است
سیگار تحمل کردن را تمام کرده ام
استخوان هایم زیر این بار غم میلرزد
میخواهم به میخانه رفتن را ترک کنم
ساقی:
مدتهاست که شرابت ناب عاشقی نیست
نمیدانستم که ترک سیگار تابه این حد سخت است!!
ای کاش سیگار بودم
تابه هنگام ترک کردنم
گاهی هوس بامن بودن را میکردی!!
حالم دگرگون است
همچو رنگ قالی هزار رنگ میشوم وقتی نامت را میشنوم
بدهکاری های خودم به خودم به سقف اتاق دلتنگی رسیده است
حرفهای نزده....
بوسهای واقعی به لب نرسیده....
بغلهای حقیقی نشده....
و....و....و....
تمام کارهایت را حلالت میکنم
دلی را که بردی...
نگاهی راکه دزدیدی...
احساسی که پژمردی...
دستانی که در حسرت دستت همانطور سرد گذاشتی...
صدایی که شبها با آن آرام میگرفتی...
سکوتی که از آن بیزار بودی...
نان ونمکی که خوردی ونمکدانی که شکستی...
همه حلالت باشد
جز
لرز دلم در اولین بوسه
حرامت باشد لحظه لحظه ای که مرا به گناه عادت دادی
گناهی که به یادت سینه ی عاشقی عریان کردم و با زبان بی زبانی گفتم
دوستت دارم
کاش میدانستی که در جنگ بین عقل و دلم
عقل را لشکر شکست خورده خواندم و
با دلم گفتم:دوستت دارم
ولی تو انگار گرداننده عروسک خیمه شب بازی بودی و
من عروسک چوبی تو
که حال کنج صفحه نمایش زندگی
خاک تنهایی به رویم نشسته است.
حرامت باشد
لحظه لحظه ای که مرا به گناه عادت و دادی و
رفتی.
92/6/22