زخم خورده غزلهایم سرا پا دردم
نمیدانم چرا جاده به جاده دنبالی تو میگردم
عاشقانه نفسی قبله گاه ام خواهد شد
جاده در جاده کسی قبله ی من خواهد شد
میدانی چشمم بسته بدیداری کسی مشتاق است
برو بگو شاعر خسته بدیدار تو مشتاق است
کسی از سلسله اتش و باران جنون
کسی از قسمت دلهای در افتاده به خون
من از جنس همان نسیم صبح که در دریا جاری ام
موج در موج برای ارامش دل تو جاری ام
حتم دارم کسی از مشرق دلها میاید
اه اگر لطف کند بغض مرا بگشاید
بغض یک عمرپریشان و تنها بودنم را
بغض یک عمر نزدی تو نبودنم را
ای که از هر چه بهار است نشانی داری
چه شود دست به روی سر من بگذاری
سهم این شاعر دلسوخته تنها درد است
دست احسان تو انگار مرا گم کرده است
بی تو روز و شب گرفتار غم سنگینم
دل خود را همه شب در چشم تو میبینم
از دلم روشنی و نور سراغی داری؟
دلم تیره ست دوست چراغی داری؟
دلم دست به غوغای ساهی دادست
اه از این شب که بدامان سحر افتاده است
بی تو حتی یک لحظه بودن دلم از این دنیا میگرد
چه کسی\" اه بگو جای تو را در دلم میگرد
تو زیباترین حادثه ی که جاری شده در تاب و تبم
رنگ و بوی تو گر فتست همه روز و شبم
شبی به یادی ان پریشانی های خود افتادم
وقتی فریاد میزدم ناگه دست تو امد بر سرم
بخدا که دردم زیاد است اگر گوش کنی
مرد و نامرد زیاد است اگر باور کنی
بخدا داغ دلم چنین است که اخر میسوزی
خشکی دلم چنین است که اخر میسوزی
گوشه خلوت کوچه هر کسی افتاده ست
هر طرف چشم بگردد قفسی افتاده است
کاش مرهمی بر زخم دلم مگذاشتی
کاش توده های دلم را از زمین برمیداشتی
دل افتاده ی من بی تو لگذ خواهد شد
اگر است غیر از تو بد خواهد شد
حتم دارم کسی از او سودی دریا میاید
حتم دارم ز دلم نور و صدا میاید
انتظاری است که اندازه ی بی پایان ندارد
میدانم نقد نیست باز هم این دل ایمان ندارد
میدانم سخت است که پیوسته در اتش باشم
مهم نیست بگذار لحظه ی در یاد تو خوش باشم
اندیشه شاهی.