يکشنبه ۲ دی
دژ تنهایی شعری از پدرام اسدی
از دفتر اشفتگی نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۲ ۱۶:۴۲ شماره ثبت ۱۹۸۹۶
بازدید : ۶۶۸ | نظرات : ۱۲
|
آخرین اشعار ناب پدرام اسدی
|
سپاه پندارم در دژ تنهایی گــیر افتاده
و لشگــر تا دندان مسلح خاطرات
به شهر بندان دلم امده
سربازن زخم خورده روزهــای خوبم
از نبرد نـابـرابــر با دلتنگی
جان بر لب شده اند
فــرمانده احساسم دیگر توان در دست گرفتن
سپر و شمشیر را ندارد
سربازانش از بیم اسارت یک به یک
از برجک های دژ پایین می پرند
من مانده ام و اندک رمقی که دیگر
یارای تهاجمم نیست
و ریزش دم به دم تیر های بی قراری بر قلبم
مهاجمان دژ از پشت سر بر غرورم
نقب های فـراخ ویرانگری می زنند
اذوقه ظاهر سازی ام تا چند روز دیگر
به پایان خواهد رسید
ساکنین دژ از نا چـاری رو به مرده خواری
اورده اند
و پیکر بی جان جسارتم را به دندان میکشند
تاب نخواهم اورد این حقارت را
چشم به راه پرچم سفید نمی مانم
تا جان دهم
بر اسب خطر می نشینم بی گمان
یا خواهم شکست این حلقه را
یا مرگ را غافلگیر خواهم کرد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.