کابوس دیشب
همسفر شب شدم
روی سه چرخه ی زمان
در خواب سنگین صبح
ناگهان به کابوسی عتیق دعوت شده ام
در یک همایش بی همتا
روزنه های دید کم شدند
و افتادن در چاه عمیق همان
آبش زلال و خنک
رهگذری دستم را گرفت
خروجم خجالت زده شد از شرم
تکان خوردنم همراه با سقوط ماهی ها روی زمین
کوچک و نرم و سرحال
آشیانه کردند درون جیب چپ و راستم
جایشان امن و امان است
امّا خوشی یک لحظه بیش نیست
دست روزگار آنها را به چاه درون نهر باز گرداند
حرکت افقی است
سخت و فشرده
در جاده های پر پیچ و خم روزگار
شبانه در خرابه های متروکه
من بودم وافراد ناشناس
غریبه و نا آشنا
همراه با شبح
من می بینم
و عذاب دل می گیرم
دوران کودکیم
صحنه های اینچنینی میدیدم
آغوش مادرم مامن بود
دیگران خیال می کردند می نازم
در چرخش تند کابوس ها می مردم
و زنده می شدم
در خواب وبیداری
روی کنج دیوارها
و بلندی ها درختان
مثل عزرائیل دیده می شدند
به شکل های گوناگون
بیانم در کودکی قاصر
گریه هایم کلید نجاتم بود
و اما اکنون بار دیگر
مبتلا شدم به این درد کهنه
با جسم سیاه و پر تحرک
و چشم های گشاده و باز
با ناخن های کشیده و دراز
از حمله اش در امان نبودم
و جنگیدنم بی فایده
همه جا فضاست
گویا تخیلاتی شدم
جسی چون قیر سیّال در حرکت است
فریادم شنیده نمی شود
آغوش های دیگران باز نیست
زبانم یک طرفه شده
صدایم مختل
لکنت صوتم مشهود
مرگ در یک قدمی رسیده
سیاهی همه جا به یک شکل دیده می شود
تشابهی هست
در خیالم
او را با نام صدا زدم
قسمش دادم
دست بر دارد
از این شوخی های بی مورد
پناه بردن به دیگران
ناجور است
ناگهان مرغکی شد و گاه گاهی گربه
به خدا پناه رفتن گناه نیست
و طی کردن یک مسیر صعب العبورهمان
ناگهانی بیدار شدم
بی حال و دلگرفته
خیس و هراسان
شکر خدا کردم
و به سوی نماز صبح شتافتم
جاسم ثعلبی (حسّانی) 30/07/1392