بیا سیمرغ
بیا خورشید را از خاک از روی زمین بردار
به دوش آسمان بگذار
که تا هفت آسمان از نو بپیچد بوی گندمزار
و آدم ترک اولای نخستین را ز سر گیرد
ز خشم ابلیس دست خویش را بر چشم تر گیرد
ز حسرت اشک از خون جگر گیرد
بشر تا چند برگ دیگر تاریخ نابود است
زمین در آتش و دود است
کلید آسمان در دست نمرود است
گرسنه کرکسانش بر سر ما فضله های آتشین ریزند
نباشد هیچ سنگ انداز داوودی
کز آن اوج افکندشان زیر
اگر داوود هم پیدا شود داوود بی سنگ است
امیدش مرده و در فکر تابوت است
تمام سنگها در کوله بار بسته ای بر پشت جالوت است
تلاش این گونه بیهوده است
بیا سیمرغ
زمین در آتش و دود است
کلید آسمان در دست نمرود است
اگر اینگونه بی پروا زمین در تیررس گیرد
زمین را لقمه ی دودی کند وآن دود وهم آلود
فلک را، چنگ خود را وا کند مثل مگس گیرد
ملک را، نشئه ی شوق نخستین سجده پس گیرد
بترکد گر زمین، این غدّه ی چرکین،
کند هفت آسمان گنداب زهرآگین
ندارد مزرع سبز فلک وین باغ نرگس جلوه بعد از این
بشر تا چند برگ دیگر تاریخ نابود است
بیا سیمرغ
چنان می غرّد و در بند دارد آسمان ما را
که ما در راه شیری شیر می بینیم
هلال ماه را شمشیر می بینیم
تمام آسمان را آه بی تأثیر می بینیم
به جای کهکشان بر شانه اش زنجیر می بینیم
ببین دیگر تهمتن نیست زالی نیست
ترا آیا برای آمدن پرّی و بالی نیست؟
ببین ما را همه در دست شب افتاده در بندیم
پرت را بارها در آتش افکندیم
ببین در آتش و دودیم
اسیر دست نمرودیم
بپر از دامن البرز
بیا از شانه های آسمان بردار کرکس را
بیا از چشم پاک چشمه های ما بگیر این خار را خس را
بیا بر جای پست خود نشان این قوم ناکس را
بیا آغاز کن آن آخرین جنگ مقدس را
زمین را پهنه ی بیت المقدس کن
بگیر از ناکسان بیت المقدس را