صدای ریزشِ من
مهیبِ ریزشِ جنگل بود ....
آنگاه که می افتادم .
و آوارِ من
شعاعِ نوری
که جهان را در بر می گرفت !
تا کرمها...
از لانه سر بر آورند
و قناری بربامِ خانه ی کرکس
بخواند آوازِبودن را!
وچون که برخاستم ....
صدای پروازم ،
صدای بالِ شاپرکی بود
که سپیده را نقاشی میکرد...
بر افق !
و رنگِ نگاهِ من سواری می داد ....
خورشید را بر لبخندِ رنگین کمان!
آذرخش در پشت کوهها به خون نشست
و از سیاهی فرار کرد مهتاب ....
آنگاه که خاموش شدم .
و آتشِ قلبِ تو ....
هنوز می تپید در جنگلِ سیاه !*
وسرشکِ تو
هنوز انعکاسِ توانِ من بود !
و چون روشن شدم...
کِرمَکِ شب تاب
در دل آفتاب سینه سپر داد که :
- من تاریکی را شکسته ام ! -
ومن....
ابدیت را برهسته ی زمین ترانه خواندم
و ستارگان را ....
ماه را و خورشید را
بر انحنای جاده رسم کرده ...
گام بر وصال تو نهادم !
با توشه ای از عشق
در کوله بارِ خویش !
==========================
* دانکو با صدایی رسا فریاد بر آورد:
برای انسانها چه کاری از من ساخته است ؟؟!!
و ناگهان با ناخنها سینه اش را درید ، قلبش را بیرون کشید و بالای سرش به اهتزاز درآورد !
( سرگذشت دانکو – کتاب قلب فروزان دانکو نوشته ی ماکسیم گورکی)
===================================
این شعر همراه با فایل صوتی است که با توجه به اینکه در دو شعر قبلی بنده ، این صدا نبود ، امیدوارم این بار همراه باشد ولی در صورتی که باز هم نبود ، دوستان میتوانند از طریق وبلاگ حقیر به آن گوش بدهند .
http://mujan.blogsky.com/
در مورد سرگذشت دانکو نیز سرور عزیزم جناب درویش
در این پست عکس حقیر ، توضیح بسیار زیبایی را عنایت فرموده اند که باز هم از ایشان سپاسگزاری می کنم .
http://www.sherenab.ir/News-View-2174.html