شنبه ۳ آذر
|
آخرین اشعار ناب آرزو حاجی خانی
|
پاهایت راپاییده بودم.حلقه ی کمرت را.کمربندی که برایت گرفته ام هنوز لبه ی تخت آواره است.دیشب آواره بودیم.امشب آواره تر. انگار هیچ جام تن دادن به تورا خالی نگذاشته ایم.مست که می گویند همین است.وقتی دزدی خانه ات رامی زند و حواست نیست.اتاقم راقفل کن با همان کلیدی که اسمی برآن نیست.قفل تر.اگر می روی هم غیرت داشته باش.به بی وفایی تو خوش نباشم به چه خوش باشم؟به رفتن تو خوش نباشم به چه خوش باشم؟این روزها هیچ کس جوابم را نمی دهد.به جواب ندادنها خوش نباشم به چه خوش باشم؟وقتی لایق عشق نیستم چه چیز را عربده بکشم؟پیراهن بلند و پوشیده ، حق من است.حق من زیپهای بلند درد پشت پیراهنم است.حق من ضعف پله هایی ست که لبه های دامنم راتاب نمی آورند.حق من دیر یازود به اغما می رود.ناحقی ام را عشقی تاوان می دهد که همیشه برایش گریستم.عشقی که خوب...خووووووب...دنیارادادی تا لاهیجان کنم؟تا شیراز کنم؟تا تبریز کنم؟تا بندرعباس کنم؟تا مازندران کنم؟تا سرعین کنم؟تا همدان کنم؟تا کردستان کنم؟دنیا را دادی تا برلبهای توچه کنم؟تا بردستهای تو چه کنم؟تا بر موهای تو چه کنم؟برپاهای توچه کنم؟در رقص تو به کجا بروم؟کدام شهررا راضی کنم؟لبهایم را؟یا دستهایم را؟یا پاهایم را؟یا موهایم را؟درباغ تو باغچه تر کجاست؟درچشم تو اشک تر کجاست؟درکشور تو شهرتر کجاست؟من همان شهر سماعم را می خواهم.که نگذشت ولی بگذاشت.که نگذاشت ولی بگذشت.به هرهزارویک جورش راضی شد.خیابانهای تنم راآسفالت نمی کنی خیالی نیست.کوچه هایش را نمی کاری خیالی نیست.پارکهایش را ، دل به بازیهای دلم نمی دهی خیالی نیست.خیالی نیست که شهر همسایه هر لحظه وسعت می گیرد.ومن تنگ می شوم.نطفه ی تودر تنگی نفسهای پاییز هوس می کند درزیرپاهای تو خش خش کند.درست درزمانی که بطن خانه ام ازعشق توبارداراست.فرمانروای توهمات باران نخورده دستورمی دهدو تمام رحمم را می بندند.دستوری که به هیچ قفسه ای رحم نمیکند.به هیچ گلدانی...وفنجان ترک خورده با مظلومیت کنار تختم جان می دهد.
....................................................
آرزونوشت:درعشقی که
بی صبرانه
بین ماست
کمی خدایم
کمی خداباش.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.