جمعه ۱۱ آبان
آسمانخراش شعری از
از دفتر کیش و مات نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۲ ۱۹:۰۰ شماره ثبت ۱۶۶۱۳
بازدید : ۱۱۲۸ | نظرات : ۵۱
|
|
د ر خروش بود آسمان
درخیابان جنگ
رو به سوی میدان
با کلنگی در دست
و بیل روی دوشم
صبحدمی بود و بوی سرما
آزار می داد مرا
کلاغان می خواندند
به آواز نا مهربانی
و من هنوز پرخاطره بودم
رو ی داربست جنون
جمع بودیم ما گرداگرد آتش
من بودم
اکبر گچکار و محمد سنگ کار
و گر می گرفت خاطرمان
با مستی آتش
بیل دردست کلنگ بردوش
منتظر که فریادمان کنند
آ تش گر می گرفت
و سرما
پاره می کرد شعله آتش را
کلنگ سنگینی می کرد
روی د و ش خسته ما
چند قدم آن سو تر
آسمانخراشی ایستاده بود
چو ن کوه ستبر و محکم
اینک با نگاهی تابیده
بردرد و آه و نای
شیشه ها را بخار می گیرد
از این درد جانکاه
به چند کلنگ زمین با بیل آشتی کرد؟
به درد کدام مصیبت زده
خشت رو ی چینه نشست ؟
و به قامت کدام رشیدی
این بنا روح گرفت ؟
و به تاوان کدام گناه
جان آن بنا راگرفت ؟
اینک من کلنگ در دست
بیل بر دوش
پله ها را بالا می روم
با ارتعاش داربست
اینجا اتاق خواب است
پنجره ای دارد
رو به فرادست خیابان
همینجا سال دیگر
مردی زنی را دربغل می گیرد
و زن خواهد گفت:
چشم اندازش عالی است!
و اینجا هال است
با گچبریهای اکبر گچکار!
و این هم اوپن
با نمای محمد سنگ کار!
و من ایستاده ام طبقه سیزدهم
گفته اند که نخاله ها را
جمع کنم با بیل
و خشتهای اضافه را بشکنم
با کلنگ !
و باخودم زمزمه می کنم
به چندکلنگ
زمین با بیل آشتی کرد؟
به درد کدام مصیبت زده
خشت روی چینه نشست ؟
به قامت کدام رشیدی
این بنا روح گرفت ؟
و به تاوان کدام گناه
جان آن بنا را گرفت ؟
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.