چهارشنبه ۲۸ آذر
گلوله و لوله شعری از حسین راستگو
از دفتر سلام نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲ ۰۹:۳۶ شماره ثبت ۱۶۵۶۲
بازدید : ۸۷۸ | نظرات : ۱۵
|
آخرین اشعار ناب حسین راستگو
|
نترس از این که چرا قافیه جنون آمد
که تکه تکه ی قلب از دهان برون آمد
اگر نگفته بماند گلو گلوله شود
و بدتر آن که سطوح ندیده لوله شود
نباید از سَرِ جمع وجود غافل شد
چه شد که دست و سر و چشم و پا معادل شد؟
برای این که ببینی چه شد مثال زدم
جنوب، گرم شد و تونلِ شمال زدم
به قطعه، قطعه ی رفتن، به پیچ، پیچِ مسیر
نبوده گفتن ابیات بعد بی تدبیر
قِرِچ، قِرِچ، به تن هندوانه رحم نکن
ببلع وآخور خود را بدون سهم نکن
غذا کم است و سگان، منفرد، پر از خرناس
برقص مردِ گرسنه، به زوزه ی خَنّاس
همیشه حافظه ی جمعمان به این جمع است
که حرص تا به ابد گفتمان این جمع است
بدون لمس تو گندیده می شود اعصاب
قبول کن که بدون عصب ندارم خواب
نگاه کن ، چه لبی ،پایی، انحنای تنی
چه لرزشی چه تکانی ببین عجب بدنی
برای این که تو را شکلِ حسِّ لمس کنم
به این دلیل که همواره احتیاجِ منی
مقدس است درون تمام دایره ها
وَ باز می شود از بن تمامی گره ها
همیشه حافظه ی جمعمان به این جمع است
که جلوه های هنر گفتمان این جمع است
بخواب ! امن و امان است ... نه ! مواظب باش
نخواب ، پلک نزن... خُرُّ و پُف ... مراقب باش
نترس گربه ی خوب از سگان نمی ترسد
فریبشان بده اینها خرند صد در صد
برای این که بمانی و کامران بشوی
به مرگ عالم هستی تو جاودان بشوی
علوم و قدرت و برتر شدن به دست آور
در این رقابت وحشی نمانی آن آخر!
سیاست من و علم تو هر دو یک چیز است
قره قوروت و پنیر هر دو اهل تبریز است
میان حیله گری ها و وحشت روباه
محل زندگی آدم است واویلا!
همیشه حافظه ی جمعمان به این جمع است
کمینِ علم و سیاست میان این جمع است
چه جالب است زد و خورد حرص و علم و هنر
کلاسِ دخترِموزی ، شکارِ مغز پسر!
گیاه کهنه که در اسکناس سبز دلار
دوباره سبز شده مثل یک درخت چنار
خطر که آتش این ها که گفتم و خواندی
میان بسته ی کبریت سینه خواباندی
نوشته بی خطر و واقعا خطرناک است
درونِ خشک و خشن، سطح : نرم و نمناک است
تو بمب، هستی و مثلِ هویج، می مانی
اگر چه قبلِ ترکّیدنت، نمی دانی
به شهرِ مرده ی خرگوش ها بکن، سفری
که کشته اند رفیقانِ تو چقدر پری
اگر گذشت مسافر، گذشت و رفت و رسید
اگر نشست، فرو رفت و باتلاق چشید
به احترام عَلَم ها بلند شد دستی
نگو نبوده مُحِبّی، مُحبّتی ، مستی
میان این جریانات تند بی سر و ته
مدافعان حقوق بشر ولی سر و ته
بتاب و حنجره ی بَغ، بَغوی خونین شو
نماد مَقتَلِ اَلفجر و شمس و یاسین شو
بشر به شرِّ خودش مبتلا و گریان است
نمال دست کثیفت به چشم! نادان است...
خدا نگفته به ما عقل قبضی و پولیست
ولی غیابِ تعقّل، حضورِ مجهولیست
به روی طفلِ گدا پس چرا نخندیدم؟
به یاد عشق نبودم! چرا نفهمیدم؟
به هرچه گفتی و کردی رجوع کن از نو
ببین چقدر، پرِ کینه ای خودت از تو
بشین و یک دل خاکستری چون ابر ببار
به شامِ خاطره ، رنگین کمان نور بیار
همیشهه حافظه ی جمعمان به این جمع است
که عقل،مساله ی پرسمان این جمع است
سلام به همه ی اعضای محترم شعر ناب، عید سعید فطر رو تبریک عرض می کنم.
این متن تازه نوشته شده است و بدون شک دارای اشکالات بسیار است، از نظرات و انتقادات شما دوستان استفاده می کنم. ممنون
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.