یا علی دستم به دامانت، شدم حیران و سرگشته
غصّه های خام من عمری است از طومار بگذشته
قصّه ننوشته از گناهانم ، نمی دانم چرا امشب
برِ چشمان خرابِ من شده مایوس و سرگشته
شب قدر از باغ مهرت شرمسار و منتظر بودم
گلِ خوش بوی شفاعت را بچینم دسته بر دسته
تو گناه و غم زدودی از روان خام و مهجورم
غافلم، نمانده لایق مهرت دل بخت بر گشته
شب،بگفتم با خودِ زار و فکارم حیدر کرار
چشمه را رحمی کند شاید، برای عمر بگذشته