عمــــــــــــری از شهــر دلم ؛ چشم تـــــری می گذرد
و جوانـــــــــــــــــــی همه در بـــی خبــــری می گذرد
دردها ؛ کهنــــــــــــــه تر از قبل به من مـــی خندند
اشــــــــــکها ؛ تازه تر از تازه تـــــــــــری می گذرد
خطـــــــــی از عشـــــق ؛ نوشتم به هـــوایت زیــــرا
از دل خواب خـــــُــوشم ؛ نامه بــــــــری می گذرد
پشت این پنجره ها ؛ چشـــــم به راهـــــــم که مگر
تا ســـــرِ کــــوی شما ؛ همسفــــــــــری می گذرد
زیــــــــــر باران دلـــم ؛ منتظـــــــــرت مــــی مانم
تا که از شهــــــــــــر شما ؛ رهگـــذری می گذرد
پ . ن : شلوغ ترین کوچه ها هم ؛ بی عبور تو بی انتهاترین بن بست است در سکوت خلوت تنهایی من و مهتاب...
(( آه که چقدر تنها بوده ام ...در فاصله ای نزدیک از همه ی آنهایی که دوستشان داشته بوده ام اما ترس نزدیک شدن و باز گم شدن پی در پیِ نبض ضرباهنگ نگاهت ؛ این راه هموار را کرده بود چو سنگلاخی بی عبور... آه نمیدانم به این کوچه های بی عبور ؛ به این گام های پر غرور نفرین نمایم که فاصله انداخت میان دستان لبریز مهــر تو و گیسوی بافته ام یا دعا که محل گذر است گذر خاطره ها در دلواپسی غروب تلخ این حوالیم گذر کسوف تلخ انتظار و تنها بهانه برای ماندن و بودنم در این بستر درد و باز چه بی هوا در غربت نبودنت سخت دلتنگ می شوم و در سکوت خلوت تنهایی شب می نشینم روی لحاف نقره پوش مهتاب و گمگشته ی این کوچه های بی عبور می گردم و باز بدان غروب است و شب جانکاه بی تو بودن در کوچه های دلواپسی.... و باز منم و بغض تلخ مهتاب و درد این بستر سرد تو لحظه های بی تابی " اساره ها *" کناره شب پره ی شبتاب ))
و یک دعا : خدایا تا انسان واقعی نگشتیم ؛ ما را از این دنیا مبر( حَسبی رَبی...همین و بس )
* : اساره ( به معنی ستاره در گویش مازندرانی )
به قلم بارونیم : زِلفِشه - دو قدم مانده به بغض ماه