پنجشنبه ۶ دی
|
دفاتر شعر ابوالفضل عظيمي بيلوردي ( دادا )
آخرین اشعار ناب ابوالفضل عظيمي بيلوردي ( دادا )
|
یکی پُرازسخن است
ازآن سخن که شمع انجمن است
در امتـداد ِ شب از او کســی نمی پـرسـد
چراکه آسمان،غریب ِ من است
بهـار در کفـن است
.
یکی به خاطـر نان
گــذشتــه از فضیـلت ِ رمضان
ز صبح تــا دم ِ افطار مـی خــورد آتـش
که روزی اش کند حلال به جان
به زیر پُـتک زمان
.
یکی نشسته غــریب
و جام قلب را شکستـه غـریب
شبیه ِ خانه بدوشان، اسیر بخت شـدَست
دلش ز مردمان گسسته غریب
ز درد خسته غریب
.
یکی خـدای خـود است
به عالم ِ مَـنـَـش فدای خود است
ز جمع گشتـه بـه ضرب ِ تکـبّرش منـهـا
و همچنان جفا،جفای خـود است
خطا،خطای خود است
.
یکی به زور ِ حسد
گرفتـه راه نور عشق، چو دَد
به نقد جان بخرد بس قلوب تـار ، مگـر
دکان ِ خود همیـشه باز کند
رسد به داد و ستد
.
یکی به بنز سوار
نمی شناسد آه ، صبح و نهار
لگام نفس خویش را سپرده دست هوس
هـزار دوست دارد و صـد یـــار
ز خانـواده کنـار
.
یکی سوار ِ خر است
بر آن سوار ِ خویش مفتخر است
محلــّه بــر محلــّه ، سبــزه می فـروشد تـــا
رسد به آنکه عـــاشق ِ پدر است
گرسنه پشت در است
.
یکی به عشق سوار
ز جنس ِ نـور و از تبار ِ بهـار
به روی ویـلچری بـه صد هـزار مــرد حریف
پُر از شرافت است و عزّ و وقار
امید ِ باغ نثار
.
یکی نشسته غریب
گـرسنه و بـدون یـار و حبیب
یکی عقاب گشته بـا دو بـال پُـر ز دلار
پریده روی زر به طرز عجیب
فقط به پول رقیب
.
یکی نشسته خموش
به ناکسان غـلام ِ حلقه به گوش
اگــر ز تـن کمـرش را (ببـخش!) بــاز کنـی
نـه قـدرت ِ دفـاع دارد و جـوش
گرفته حالت ِ موش
.
یکی اسیــر شدَست
به سنّ بیست و پنج پیر شدَست
شب ِ سیـاه ِ خـودش را بـــه روز مـی دوزد
ز نـــــور ِ آفتـاب سیـــر شدست
ز بس حقیر شدست ...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.