يکشنبه ۵ اسفند
پروانه ی سکوت می شوم... شعری از مرجان جلال موسوی
از دفتر سایه های شب نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۲ ۲۰:۱۴ شماره ثبت ۱۴۰۶۷
بازدید : ۷۰۵ | نظرات : ۸۳
|
دفاتر شعر مرجان جلال موسوی
آخرین اشعار ناب مرجان جلال موسوی
|
از وسواس این همه چشم
و نگاه های خیره
به انجمادِزمانه
تن ام می سوزد
بغض می شوم
در حنجره ی درد
پیله می بندم
پروانه ی سکوت
می شوم
در انزوای خالیِ حضور
آن زمان که ترس را
نشانه ایی ست
از رفتن ...
.
.
.
همیشه میان راه و رفتن
فاصله است
و جاده آغوشی بی انتها
چه غریبانه آغاز می شود این هجرت
اما باید گریخت
ازوسواسِ این همه ذهن
از هوای آمیخته با سرب
و دستی که نامردانه می کارد
نشاء مرگ
همیشه میان درد و هم درد
به هم دردی
دچار می شویم
تا زبان به درد باز می شود
هزاران هم درد خود دردی تازه می زایند
باید رفت اما
رفتن ،علاج درد نیست
این خود ، دردی ست
لاعلاج ...
مرجان
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.