جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر محمد حسن پاکدامن ( حسام)
آخرین اشعار ناب محمد حسن پاکدامن ( حسام)
|
بسم الله
روزگاری
ریزعلی بود و قطارش
امروز
نوبت من است
آتش به پا کنم!
در قطار بی وزن شاعران پر وزن!
قافیه ها را
چیده اند
برای انعکاس یک حس بلند خفته
که شاید
خوانشی از روی غرور
ریل های زنگ زده را
جلا دهد ...
توهم تا چه حد؟!
شعر را
زندانی کردن!
و شاعررا
درردیف صنعت گر خواندن؟!
حافظ اگر
غزل می گفت
یا مثنوی را
مولوی می سفت
نه برای
سبک ها بود
در حضور معشوق
دل می رُفت ...
زبانشان
این بود
مغازله داشتند
یا قصیده را
حس می پنداشتند ...
اینک اما
زبان ما چیست؟
آفاق نگارش ما چیست؟
از صعوبت ها
سهولت می طلبیم؟
پیچیدگی را
شعر می نامیم
قید و بندهای مجهول را
در تقابل وضوح و غموض
هنر می دانیم...
براین حس غایب
چه ظلم ها کردیم
من فرزند زمانه ام
شاعر میان حس و حال بال های یک پروانه ام
رها باش
نامحدود
نه در ردیف های موازی
شکاف میان انسان و خودش را
عمیق
می نگرم
غوغای هویت
هنوز قربانی می گیرد
شاید یک پگاه
در جراید نوشتند
سپید سرایی را کشتند ...
هو العزیز
* این شعر را در دفاع از سپید سرایان پراحساس شاعر سرودم تا شاید تمام شاعران با هر سبک و شیوه ای به خود آییم که شعر واقعی فراتر از حدس و گمانه ها ی شاعران گمنامی چون من است. باید آنقدر دلمان بزرگ شود و ظرفیت پیدا کنیم که در هر سبکی زیبایی حس به ودیعه نهاده شده در ان را جستجو کنیم ... از اتهام های بی جا بپرهیزیم ... هیچ کس خود را شاعر مطلق ننامد و نداند ... این را درک کنیم که زندگی بی شعر جهنم است و هیزم آن زمانی مشتعل تر می شود که شاعر نماهایی خواسته باشند شعر را فقط در یک فرم و سبک بازشناسی کنند ... یاد بگیریم همانقدر که برای حافظ و مولوی و ... ارج می نهیم .. شاملو و نیما و سهراب را نیز شاعر بدانیم ... و کلام آخر این که: بس است این همه خودنمایی و خود فریبی ... شعر را رها کنیم تا زندگی نفس کشد ...
( کوچک تمام استادان و شاعران /مشهد / حسام)
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.