مر زین فرشتگان درست بگفت رَمان
کز ما چه درد و خون ریزیم چو اشکشان
«مردم چرا اگر بدکار چه گستران؟
این رنج چرا که ما در پیشِ تو خَمان؟»
مَر شاه فزونترین داند چرا زَهان
وانجای دور و کهن پیش از شَه شد نَمان،
کو مرد ز هر چه هست نام کرده آمُزان،
وین کرد جدای مرد زانان فرشتگان
خدا به مرد بداد هستیِ پیبُران،
تا هم فرشتگان داد ارج و واسْپُران
هرگونه مَر یکی با نامِ آهرمان
از بِس زمان به چند پندار و چند سِهان،
مَر وی به دیو به زور یا وی بدین هستان؟
و مرد کُنَد چو او پیکر ز یک دستان،
مَر بین اهریمن هست در هر که زندگان
چنین اهریمن هست برتر و سرگران
کو آز و کام کند از مارِ برگَزان
مَر مارِ میوه هست یکی ره از دو سان:
از راهِ راستِ شاه یا مارِ برخزان
مَر گنهی شود بدتر ز خودمان،
گر ما همیگُزیم از خوی مارِمان
و ما نمیگُزیم از راهِ برگُزان
آری که دد همین انجام دهد چِنان،
مَر سوی شاه بُوَد گشاد که ارمغان،
بر باد دهیم شُکوه و بهرِ ایزدان
تا کین گرفته باد و مهر شود مُران
با فند و مرگ و خشم با ریو و خونخوران
تا دیوِ سر خوشی و فرشتگان فغان
آن مار به مغز ِکین پیچد و جان خفان
تا هیچ به تن و جان جز آدمک چَزان
گیر در رهیِ شاه و وی به جاْ مخان
و در رهیِ شاه ساید و پژمُران
از مارِ سر کنند درخواستْ شکستگان
نادیده باد ز مار وز خش خشش کَران