پنجشنبه ۱۵ خرداد
خونه ای از عشق(زمستان پارسال) شعری از
از دفتر دل نوشت فانوس نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲ ۲۰:۰۶ شماره ثبت ۱۳۷۹۱
بازدید : ۵۷۰ | نظرات : ۵۸
|
|
اینم برای زمستونه :
صدای خسته
داره میگه
دهانا بسته
میخوام بگم قصه ، یه خونه ی خسته
داستانی که میگم ، شاید باشه خالی از حس
سرده ، شاید به خاطر بد بینی هستش
تو وجودم یه حسی هستش
که میگه حکمتش به چی وصله
نفرت ، عشق ، شاید مدل نسله
که حرفات تو دل بمونه
حتی مادرتم نفهمه
که گله داری از رسمه
زندگی ، که یه روز جنگه
تو خونه مثل بمب اتم هستش
عواقب داره، فرداش ، مثل یه ویروس میره تو مغزت
میخوایی اسلحه بگیری دستت
بگی راضی شدی دنیا ، محبت از خونمون رفتش
همه بهم میگن اینجا ، اینطوریاست
سختیا و بی پولی نزاشته ، برای هیچکس اعصابیا
جه برسه به اصلش
که هست طلوعی از عشق
خلاصه اینجا همه تو فاز دعوامیا
یکی تو سختیا میشه پوچ
یکی دیگه میشه لوک
همه دارن مشکل ، ولی نیس تا ابد
خودم میدونم ، دارم میورزم حسد
به اونایی که نیس ، تو خونه اشون نبرد
مهم نیس که کسی ، اهمیت بده به غمم
باید بیخبال باشی بزنی تو خلاء
ولی یادت رفته
که فانوس تو مشکلات میشه
مثل خورشید ، با این که یه آدم ساده هستش
آخه کی دیدی فانوس بزنه حرفه
خودکشی ، به خاطر یه سوزن تو پاش ، لفظه
آخه من کی بودم اهله
بنگ ، تفنگ ، مرگ که
حالا باشم ، بسه
اینا رو گفتم بدونی
چنین داستانی حقیقی هستش
فانوس میخواد
خونه ها باشه ، فول فول از عشق
تو مشکلات باید باشی مثله
حرفه دل من که
میگه راه و رسمه زندگی
اینطوری هستش
با بیم و امید لذت بخشه
فانوس
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.