سالهاست ندیدمت و این سؤال در ذهنم نشسته
که روی موهای تو هم تار سفیدی آیا نشسته
هنوز هم دارد صورتت طراوت آن موقع ها
یا رویش از آن خط های بی رنگ پیری نشسته
سالها گذشت و خیلی چیزها عوض شد رؤیای من
یکی جولان تارهای سفیدی در موهای من
با وجود همه دلگیریم
هنوز هم گه گداری غرق خیالبافی میشود شب های من
چشم هایم را بسته و تو را چون سال های اولت میبینمت
سخت سؤالم این شده تو را من باز میبینمت
آیا آن روزها تکرار میشوند
کنون که کنار دیگری دیر زمانیست میبینمت
قطار ایستگاه های زیادی را با این خیالبافی ها رد کرد و رفت
عمر ما هم بیشتر جوانی هایش را رد کرد و رفت
چشم هایم را باز کرده و میبینم
قطار ایستگاه بعدی را هم بدون تو و من رد کرد و رفت
هنوز هم عشقت ریشه دارد عشق بی تکرار من
هستی آنگونه که بودی در ذهن و در رؤیای من
هنوز هم خواهانم که بیایی و بمانی
تغییر نکرده نه دید و نه دنیای من
از تمام این جهان فقط دو چهارپایه می خواهم
که تنها تو باشی و حرف های من
هر چه را از گذشته پاک کنی
میشود پاک کنی اسمت را در همه شعرهای من؟
قصد من نه تصاحب بود نه به دست آوردن به هر قیمتی
خواست من یکی شدن بود ؛ بودن تو با شب های من
با وجود تظاهر های بی پایان تو
گه گداری در خلوتت میشوی دلتنگ آنهمه حس های من
شعر : علیرضا دربندی
اشعارشما
سرشار از زبیای است
هزاران درود برشما