یک غزل و يک ترانه از مهدی ملکی الف
عاشقی دلتنگ
در جهانم قصهای بد رنگ را پایان بده
دردهای عاشقی دلتنگ را پایان بده
باز هم زخمی شدم با خنجری از درد عشق
آخرش در روزگارم جنگ را پایان بده
وای بر من، چشم زیبایت فریبم داده بود
در وجودت اندکی نیرنگ را پایان بده
تا ابد با من دلت بی رحم باشد خوب نیست
سخت بودنهای قلبی سنگ را پایان بده
روز و شب دنبال تو سرخوردهی عالم شدم
اندکی در سرنوشتم ننگ را پایان بده
عشقِ سرسبز
نگاهِت بهترین تصویرِ دنیاست
فدای چِشمهای بی نظیرِت
تو حتی ساعتی هم دور باشی
یه دلتنگم که میمونم اسیرِت
تو از بس عطرِ عشقِت پخشه اینجا
که یارِت باز امشب گیج و مسته
طوافِت میکنم تا عمر دارم
تو رو این مردِ عاشق میپرسته
بمون تا فصل سرما دور باشه
که واسم عشقِ سرسبزت بهاره
جدا کن آخرِش قلبم رو از درد
که تنها مرهمم آغوشِ یاره
به قلبم حس و حالی ناب دادی
که لبریزِت بمونم با جنونم
تو باشی غرق دنیایی قشنگم
بمون تا شاعر عشقِت بمونم
نگاهم میکنی هی شاد میشم
وجودِت واسه من صدها شرابه
بمون با قلبِ من بانوی خوبم
که عشقِت باعثِ این حسِ نابه
شاعر: مهدی ملکی الف
موفق باشید