سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 13 ارديبهشت 1404
    7 ذو القعدة 1446
      Saturday 3 May 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        در جملاتی که علی ع در تمام عمرش گفت ، این جمله از همه رساتر و عمیقتر ،زیباتر ، اثربخش و آموزنده تر بود.کدام عبارت؟کدام جمله؟آن ۲۵ سال سکوت علی است. دکتر علی شریعتی

        شنبه ۱۳ ارديبهشت

        تا کما رفتم

        شعری از

        افسانه احمدی ( پونه )

        از دفتر آرامش درون نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ ۲ روز پیش شماره ثبت ۱۳۷۴۱۷
          بازدید : ۲۰   |    نظرات : ۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر افسانه احمدی ( پونه )

        خواستم از تو و از شعر فراری باشم
        پای دلواپسی ات گاه گداری باشم

        خواستم از همه دنیا بکشم پایم را
        تا نبینم پس از این صورت فردایم را

        روی احساس دلم هیزم تر آوردی
        خون به چشمان تب آلود و جگر آوردی

        شعله هایش به هوا رفت و پریشان تابید
        دودش اما پس این سینه ی زخمی پیچید

        سرفه هایم به سکوت تن شب دامن زد
        گریه هایم به در و پنجره ها بهمن زد

        خشم خود خوردنم از وعده غذاهایم بود
        شد رژیمی که مرا کرد به سختی نابود

        روی افکار بهم ریخته ام ، افسردم
        تا کما رفتم و در برزخ بی تو مردم

        پشت دیوار دلم ، شوق تپیدن افتاد
        دورتر می شدم از حنجره ها بی فریاد

        خسته از این همه رنجی که تماشا کردم
        شانه دادم به سرم ، تا بنویسم دردم

        شیشه را در بغل سنگِ ملامت دیدم
        از هم آغوشیِ شان باز به خود خندیدم

        نقش بیمارِ کتک خوردهٔ بازی بودم
        تا همین مرحله از قائله راضی بودم

        با زمین خوردنم از پای نیفتادم من
        پیچ این کوچه ی پرحاشیه بر بادم من

        کور و کر از پس این حادثه ها می آیم
        در خودم گم شدم از زاویه ها پیدایم.

        کوچه پس کوچهٔ تهران به دلم می خندد
        به خیابان زدنم راه به من می بندد

        قلبم از کندی نبضم به دعا بندم زد
        پشت دروازه ی دولت به تو پیوندم زد

        من در این کوچه خیابان به دلت دل بستم
        خسته ام خسته ولی چشم به راهت هستم

        اولین فرعی این پیچ ، رهایم کردی
        از خودم از خودت از عشق جدایم کردی

        جان خود بدرقه ی باقیِ راهت کردم
        تا ترافیک ولیعصر نگاهت کردم

        با جنونی ابدی جان ز تنم پس دادم
        روی دلگیرترین خاطره ها افتادم

        مثل یک ماهی افتاده به خاکی بودم
        از خدا از همه حسم به تو شاکی بودم

        پای بی مرزترین شایعه ها لم دادم
        زندگی را به تو معنا به خودم کم دادم

        شادمان آمدی از دور ، گرامی یادش
        از همان لحظه دلم برده و دادی بادش

        شهریارم شدی و شهر دلم می ترسید
        خواب باشد بروی بی خبر و بی تردید

        دور دیوار فراموشی خود چرخیدم
        از میان از همهٔ خاطره ها پاشیدم

        شعرهایم همه شد آینه ای تو در تو
        می کشاندند مرا پشت سر خود هر سو

        گریه کردم به امیدی که صدایم باشی
        خون جاری به رگم باشی و پایم باشی

        زندگی با تو نفس بی تو سرابی واهی
        لقمه ای املت خوشمزه ی بین راهی

        از همانجا که دو دستان مرا ول کردی
        بدترین های زمان را به سرم آوردی

        این همه بغض گلوگیر سزاوارم بود؟
        بعد تو شانه ی بی حوصلگی یارم بود

        گم شدم در وسط شهر غزل هایم تا؛
        رد شوی از من و از این سفر بی فردا

        شد سرم گرم به این آتشت از این بازی
        متوقف سر هر چاله و دست اندازی

        شانه را زیر فشار غمت عاجز کردم
        لای افکار بهم ریخته ام کز کردم

        روی سنگ فرش خیابان به هوایت ماندم
        بیتی از مثنوی آخرمان را خواندم

        سینه در جوشش اشعار جدید است بیا
        خسته از شعر شدن از تو بعید است بیا

        قلبم از این همه خوش باوری ام می خندید
        تیغ برداشته و نسخه ی من را پیچید

        نقش یک زخم و نمکدان به تنش حک میکرد
        به دوچشمان من و دور و برش شک میکرد

        این پدرسوخته را باز به دوشم بردم
        زیر دندان جگرم، خونِ خودم می خوردم

        باید از من نشوی رد نشوم دلخسته
        پل بزن بر سر این راه ز هم بگسسته

        هر کجا رفتم از این شهر نرفتم هرگز
        دل به پیمان تو بستم نشکستم هرگز

        راه می رفتم و "گلپونه"ی بسطامی باز؛
        میشد از حنجره ی شب سر هر پیچ آغاز





        افسانه_احمدی_پونه

        ─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
        ۳
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        ۱ ساعت پیش
        بسیار زیبا و شورانگیز بود
        سرشار از احساس خندانک
        ساسان نجفی(سراب)
        ۱۴ ساعت پیش
        درود بر بانوی گرانقدر..
        بسیار زیبااااست..
        خندانک خندانک
        خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1