بوق ممتد
مهیا کن از شوکران جرعه ای
که در جان خود شعله ها سر کشم
نشد قسمتم ساحلی از تنت
که در صخره ها موج در بر کشم
از این پس به طغیان من خنده کن
که سر در گریبان خود برده ام
پر از انجمادم، ترک خورده ام
به تصویر بی جان من خنده کن
مه آلوده ام در غبار سکوت
تراویده در نم نم خویشتن
چنان جنگل گم شده در مه ام
چنان قله در ازدحام سقوط
پر از بغض سرد فرو خورده ام
پر از زخم هایی که...نشمرده ام
دلاشوب دل های افسرده ام
نه، شاید درون خودم مرده ام
هبوتی به شرابه های خودم
همانند فواره ای نیمه جان
به تشویش سیاره ای گم شده
گلاویز ارابه های خودم
شکوه مرا خنده کن دست باد
که مانند کاهی تلو می خورد
در آنسوی همراهی گوشی ام
که با بوق ممتد اَلو می خورد
تو آنسوتر از مرز تنهایی ام
من این سوی دنیای بی حاصلی
رقم می خورد یک به یک روزها
و من بی تو تا ناکجا راهی ام
کجا می توانم ببینم تو را
توئی که به بالاترین شاخه ای
به نخل بلندی که درمانده ام
از آنجا چگونه بچینم تو را
♤♤♤
درودبی پایان
بر شما