خوش بود برسالکان مهمانی ماه خدا
خاکساران برسر خوانش بخوانند ربنا
مانده بودیم در غباری از گناه بی شما ر
غافل از باران مهرت تاابد هست ماندگار
در سراب آرزو گشتیم بدنبال حیات
می نجستیم قطره ای از این فرات
باز گشتیم سوی خوانت با امید وصد نیاز
گر توخوانی ما ضعیفان درت ای بی نیاز
بینوایان را نشاندی برسرخوان بی سوال
دردمندان را بخواندی برسرایت بی ملال
مست وهشیاربردرمهرت چنان پابسته اند
لانه اهریمنان با قدرتت بشکسته اند
حالیا اینک من واین صفحه چرکین من
حالیا اینک من واین نامه ننگین من
این من واین روسیاهی گناه
این همه بخشندگی ازتو اله
این همه جود از وجود لایزال بر خوان ما
وآن همه لطف وجمال برتاروپود وجان ما
حالیا این بنده ی افتاده دردام هوس
روز وشب گم گشته درپوچی ویاس
با فریب اهرمن طاغی شده
درره آتش کنون یاغی شده
کی رهانم نفس خود ازخوی بد
کی برانم ابلیس را از تن چو مد
با تو من جویم بهار بندگی
بی تو من گردم پی شرمندگی
باتو من جویم حیاتی بس گوار
بی تو من باشم به هستی ناگوار
بی تو من گردم درختی بی ثمردرمزبله
با تو من گردم گلی خوشبوی چونان سنبله
درود برشما
مناجات نامه ی بااحساسی بود
قبول باشه طاعات وعباداتتون بزرگوار