سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 11 اسفند 1403
    2 رمضان 1446
      Saturday 1 Mar 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)

        شنبه ۱۱ اسفند

        بهشت

        شعری از

        حسین گودرزی تشنه

        از دفتر شعرناب نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ ۳ روز پیش شماره ثبت ۱۳۶۱۵۲
          بازدید : ۶   |    نظرات : ۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر حسین گودرزی تشنه
        آخرین اشعار ناب حسین گودرزی تشنه

        خواهان همینم که بغل وا کنی هر شب
        از بوی تنت مست نمایی همه ام را
        آرامش جانم.....
        آغوش تو انگار و شاید که ندارد
        تعریف اگر هست و بهشتی
        معطوف به ناز نگه و ناز تن توست
        بی شک  تو برینی و بهشتی
        گر هست بهشتی
        کنج بغل گرم و پراز جاذبه توست
        ای جان‌که جهانی
        شاید تو ندانی
        بگذار بگویم زبرایت
        یک قصه زیبا
        از آن نخستین که نگاهم به تو افتاد
        مدهوش شدم
        مسخ تمنای تماشا
        آن‌وقت‌که حیرت به تمامم زتو آمد به دم آن
        آنوقت که آنم شدی و رفت تمامم
        آنوقت که بی تاب شدم از خود ورفتم پی چشمان خمارت
        آنوقت که بوی نگهت برد به غارت همه جانم
        آن‌لحظه آغاز
        تا پلک‌گشودی
        دل را زتن و جان زتمامم
        بردی به دم آن
        آنم شدی و جان جهانم
        جان‌گشتی و جانان
        مشتاق ترینم تو نمودی
        بر آن‌گنه پاک‌و مقدس
        سیب نگهت برد همه هوش و حواسم
        فارغ شدم از خود
        یاغی شدم از مست تماشای نگاهت
        تا جلوه نمودی
        یک لرزه ی پر ریشتر ازسمت تو آمد
        لرزاند تمام و همه ام را به دم آن
        بی خود شدم از خود
        فهمید ضمیرم
        آدم شود آدم
        ازجِلد فرشته بدر آید
        بی باک‌ شود مست کند جامه در آرد
        یاغی بشود بهر بهای نگه تو
        هر چیز دگر را
        بخشد به چنین عیش عظیمی
        حتی خود بی خود شده اش را
        ای عیش ترین عیش....
        از نوش نگاهت
        عشرت به بغل گیرد و فریاد نماید
        خواهانم جنون شد دل و جانم
        آن دم که زدی پلک
        یک آن که دلم ریخت
        شه بیت نگاهت
        بر قلب غزل
        بودن  و ماندن و شدن را
        حکم ازلی کرد
        تا اینکه شوم مسخ
        تسلیمی محضت
        تا آنِ ابد مست و خمار تو شدم جان
        آدم شدم و جَلد تو گشتم
        حُورای بهشتی....
        بر جان و تمامم تو عزیزی
        آنقدر که خود را کردست فراموش
        این تشنه آغشته و آشفته که دیگر
        شیداترین شاعر چشمان تو گشته
        از لطف همان آن نگاه دم آغاز
        ای حضرت پرواز....
        بال و پر بودن
        امید رهایی
        آمال ترین خاطری ختم‌خیالم
        جای که تو هستی
        واژه به تمنا سر تعظیم بدارد
        این نسبت بیجا
        از سمت کجا آمده ای جان
        گویند به تو میوه ی ممنوعه  وجودم
        تو عطر ترین عطر پر از وسوسه هستی
        نوشد بکند جان
        تو میوه ی نوشی
        آن‌کهنه شرابی که ز شُربش
        سرخوش شوی و مست
        تکرار اگر خسته کننده
        تکرار تو تکرار کند عیش مضاعف
        ای عشق ترین عشق
        تکرار نداری
        می نوشم و من تشنه ترینم
        هر شب تو بیا در بغلم گیر
        از تاک‌تنت هر دم و هر آن
        پر باده کنم از ثَمن عیش وجودت
        سرچشمه جوشان....
        از بوی هوس ناک‌ وجودت
        ای مظهر پاکی و نجابت
        گلزار هوس در دل من شعله کشیده
        ای شور... شرر....شوق فراوان
        اندام پرازوسوسه ات را
        خواهم به تصاحب بنشینم
        این‌گونه شوم آدم تو حضرت حوا
        جَلد نگهت جان
        حالا‌که چنین‌گشت و چنین‌گشت پریشان
        دیوانه ترین شاعر چشمان زلالت
        خوش سیرت و سیما
        آغوش گشا حضرت دلنوش...
        از بِکری جانت
        صد بوسه حوالت بکن ای جان
        از جام لب و مست نگاه و همه جانت
        سلطان جهانم.....
        من‌محو ترین مست تماشای تو هستم
        هر لحظه سَرک می کشم ای عیش
        تا نوش کنم شربت سکر آور مرد افکن جانت
        آغوش گشا
        رویت رویای اهورایی بی تای تنت را
        هر شب به من دل شده هدیه بنمایش
        دل یار ترین لیلی بی وصف
        چون بلبل عاشق
        خواهم به گلستان تنت حضرت معشوق...
        صدها غزل ناب
        مستانه سرایم
        در وصف وجودت
        ای عشق ترین عشق
        خواهان همینم آغوش گشایی به هر لحظه تو ای جان
        آرام بگیرم
        از شربت جانت
        نوشم به تمنای تمامم
        از جان و دل و  عین تمامت
        آرام و گه با تم فریاد
        گویم به صد شعر و ترانه
        با عشق تورا دوست بدارم
        با عشق تورا دوست بدارم
        با عشق تو را دوست بدارم

        #حسین گودرزی"تشنه"

        ۱۴۰۳/۱۲/۰۸
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر
        ۱ شاعر این شعر را خوانده اند

        شیدا بیان (فریاله)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2