به نام او روزی همسایه ای یک بشقاب بید مشک از مشهد برای ماآورده بودندگویی یک تحفه ی
آسمانی بود برای من واین شعررو که فکر میکنم در قالب چهارپاره باشد البته پر از
ایراد وزن وقافیه/تقدیم به خدمت امام رضا (ع)البته ران ملخ خدمت سلیمان بردن است
....
تحفه ای آمد کنون از مه لقای هشتمین زنده باید شددوباره درهوای هشتمین
همچوآن آهوبره کر دامنش گشته امین میگریزم با توسل در سرای هشتمین
*****************
یا رضاجان تحفه ات جان است وجانانه مرا
میکند آباد
یادت این دل دیوانه را
همچوآبی که به گل جانی دوباره میدهد
می دهد جانی دوباره این دل ویرانه را
******************
تحفه ی تو کی همین نقل ونبات است وبس
تحفه
ات پند است بهر طوطیان اندر قفس
تحفه ی تو همچو ناجی بر دل یوسف لقا
دستگیری بهر دل کوفتاده اندرین چاه هوس
******************
تحفه ات ای هشتمین کار مسیحا میکند
سینه
ام را یاد تو چون طور سینا میکند
تحفه ات در دل من چون شور وغوغا میکند
وه چها با دل افسرده ی مینا میکند