شنبه ۲۰ بهمن
چشمان☆۳☆ شعری از حسین گودرزی تشنه
از دفتر شعرناب نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ ۱۸ ساعت پیش شماره ثبت ۱۳۵۷۴۹
بازدید : ۳ | نظرات : ۰
|
دفاتر شعر حسین گودرزی تشنه
آخرین اشعار ناب حسین گودرزی تشنه
|
چشمانت☆۳☆
اصلا چه می شودمگر که
مرا برج میلاد فرض کنی
که دلش دل دل می کند
هر روز خدا
کنسرت چشمانت را
در تمامو همه ام به اجرا گذاری
بنازم به آواز چشمانت
چشمان تو سلبریتی محبوب من است
همیشه در تمام لحظه هایم به جانمی نیوشم نوای جانبخش اوای نگاهت را
تو فقط باش و بخوان
من همیشه اسپانسر می شوم
خودم هزاران می شوم در تماشای کنسرت چشمانت
در هزار و یک صندلی تمنای تماشا
به طول همه زمانها
در تاریخ شدن و بودن و ماندن
از بود تا نبود
از ابتدا تا انتها
به ان و آکنون و هر آن در جان
به وسعت بی وسعت تمام حنجره ها
برایت هورا میکشم
و به تعدد همه دستها
برایت کف تشویق
تمام سوتهای جهان را در فوتکگلویم برای تشویقت به صدا در می آورم
تمام رنگهارا استخدام میکنم
تا بال بال زند و به رقص درایند
در رنگینکمان هزار رنگ تمنای من
تا به شور و شوق و شیداییم
هزار رقص محلی رادر بزم تماشای تو
به اجرا دراورم
حضرت غوغا........
چشم قشنگم........
هر سی صد و پنجاه و شش روز سال را
همه بلیط هارا خودم می خرم
مجوز ارشادش هم با خودم
تومُهر تائید دلم را داری
پر اعتبارترین مُهر
مجوزت را بر سربرگجنونم
سطر به سطر با شعر چشمان خودت
با مرکب احساسم تایپ کرده ام
بخوان فقط اهنگ.چشمانت مرا می برد به سما در بودن
بنازم به چشمانت
که حتی مرا مستقل کرد از خود
برای شدن و ماندن و بودن در خودت
تا هستی و هستی هست و بی نهایت
درگیرم در چشمانت
اصلا مگر می شود نبود
تو چه می دانی
من میدانم و بس
تنهاشاید آیینه با سکوتش
کمی از حال مرا بفهمد
دلم همیشه برای چشمانت این جمله را زمزمه می کند
من نیازمند یاری سبز توام
نقل قول کوروش را خوانده ای که می گوید
دستان یاریگر مقدس تر از لبهایی است که دعا می کنند
بیا و لبالب شو در من
با دست چشمانت
دست دلم را بگیر و ببر
تا اوج بودن و ماندن و شدن در خود خود خودت
چه می شود مگر
هر شب را قدم زنان
دست در دست
به سوی کافه چشمانت روانه شویم
در گوشه ای دنج
به صدای گرامافونی که نغمه زیبایی از شعر جناب تشنه ات را پخش می کند
گوش دهیمش که
چشم های مست تو میخانه می ریزد به هم
دل که واداده ولی جانانه می ریزد بهم
دل پریشم از نگه اما امان از موی تو
کین دل آشوب را مستانه می ریزد بهم
ودوتایی زُل بزنیم به کافه چی
که واژه ها را در منوی تماشا
برایم می اورد
من از تو بپرسم چای یا دمنوش
تو چشم نازککنی و بگویی
بی زحمت یک فنجان قهوه غزل
من رو به کافه چی بگویم
بی زحمت دوفنجان قهوه
با طعم چشمانش
بگذار یک بار هم که شده تو هم طعم ملس چشمانت را بچشی
و موقع نوشیدن
بی حرف و در سکوت
چشم در چشم
مزه مزه کنیم با لبهای خواهش و استغنا
چکامه چشمانت را
زمزمه چشمانت
چه محور خوبی است برای گفتگو
رخ به رخ
فیس تو فیس
چشم در چشم
بی رد و بدل شدن حتی یک وازه
در سکوتی شیرین
که از آن خلق شود زیباترین پادکست بی صدای دنیا
این است اساس اصلی گفتگوی تمدن ها
تمدن تو و چشمانت
تمدنمن و چشمانم
به نظر من فقط چشمان تو
ارزش مکث کردن را دارد
آنهم برای تماشا تا ابد
آری باید آنهارا زندگی کرد
باز هم به قول جناب تشنه ات
شعر آب بنوشد
غوغا می شود
تازه چیزی شبیه چشمانت
می دانی حضرت غوغا..
چشم قشنگم........
تو در اکنون من
کوکترین سازی هستی که
دوست دارم تا همیشه بنوازمت
لعنتی چه داری در کوک پیش فعال چشمانت
بازیگوشی چشمانت را مگر می تواند کسی جلودار باشد
تو استاد تمام دانشگاه بهم ریزی هستی
از دانشگاه چشمانت
در آنی و کمتر از آنی چها که نمی کنی
بگذار جور دیگر برایت تشریح کنم چشمانت را
باورکن آسمون ریسمون نمی خواهم ببافم
اصلا مگر می شود بافت
تورا باید یافت
باور کن از همان آن نخست تماشا
همیشه مثل یک کودک ذوق زده هستم
که چُمپاتمه روی سینه و دست زیر چانه
مست تماشای کارتون چشمانت
در خلسه تماشا رفته ترین هستم در تمنای تماشا
جا پای نفوذ چشمانتدر خانه دلم
حکم وطن را دارد
برای سرباز شجاع و باشرافتی که
حتی حاضر نیست یک وجب از آن را به دست غیر سپارد
هیچکس اهلیت ندارد جز من
سرباز چشمانت
منتا اخر بودنم اضافه خدمت را به جان می خرم
تا هیچ اضافه ای دورا دورت نچرخد
وطنم ای شکوه چشمانت
دل و جان تا همیشه قربانت
حضرت دلخوشی بی وقفه....
من برای چشمانت یکتعریف جامع تری هم گشف کرده ام
می خواهم برایت بگویم
می خواهی بشنوی
پس بیا جلوتر
باید یواشکی درگوشت نجوایش کنم
❤️❤️
چشمانت
آکنون
اکنون
چشمانت
❤️❤️
ایجاز را می بینی
چشمانت
کوتاه ترین شعرپر معنای جهان است
اما به وسعت بی کران ادبیات
می دانی من با فلسفه چشمان تو فیلسوف شدم
بی منطق ترین فیلسوف جهان
می دانی فلسفه برای من در یک کلمه خلاصه شده
آنهم چشمانت
مفهوم زندگی در فلسفه وجودی من
خلاصه شده در تو و چشمانت
و من هر ان و اکنون
زندگیش می کنم
هیچ اصلی در این نوع نگاه بر فلسفه وجودی من
وجود ندارد
الا و بالله جز چشمانت
#حسین گودرزی"تشنه"
بهمن ماه۱۴۰۳
|
|
۱ شاعر این شعر را خوانده اند
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.