پنجشنبه ۱۱ بهمن
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
گربه ای چاق و بُراق و تیزبین
ساعتی بنشسته موشی را کمین
تا که صید آمد ز سوراخش برون
چون شهابی جست وکردش سرنگون
بر دهان بگرفت آن شاه از جفا
برد کنجی تا شود موشک غذا
چون دهان بگشود، موش خسته جان
در سه کنج اِستاد، اُستاد بیان
گفت : تا کی بغض باشد بین ما
پس خرابش کن تو این دیوار را
تا بنای دوستی بر پا کنیم
آسمان عشق را پر وا کنیم
راویان گویند مهر ما دو تا
گربه ای فرهیخته ، موشی شجاع
قهرمان داستانها می شویم
در دل هر انجمن جا می شویم
گفت گربه چون شناسم فاز تو؟
چیست در سر ، گو بدانم راز تو؟
دشمنی بوده همیشه بین ما
خواست ایزد تا شویم از هم جدا
موش گفتا بگذر از جانم کنون
تا شوی آگه ز اخباری شگون
در کنار باغ انباری بزرگ
دربهایش بسته ، دیوارش سترگ
هر چه خواهی خوردنی آنجا بود
خیمه ی عیش و خوشی برپا بود
کَنده ام نقبی و ره باشد مرا
می کُنم بازش اگر خواهی ،شها!
گربه گفتا من ز جانت بگذرم
در صداقت از همه بالاترم
گر که بر انبار گردی رهنما
بگذرم از جانت ای شیرین لقا
این چنین عقد اخوت بست موش
گفت مسرورم که دارم عقل و هوش
همره دشمن سوی انبار شد
چون سپاه گربه را سردار شد
لیک دشمن نقشه ای دیگر کشید
چون سرشتش بود از اول پلید
تا که پای خویش در جنت نهاد
عهد و پیمان ها همه رفتش ز یاد
جست و زد چنگی سرِ آن موش را
پس بکشت آن موش بازیگوش را
بر سر پیمان نمانَد ذاتِ بد
راه خوشبختی کند همواره سد
ای پسر بر دشمنِ دون دل مبند
نیشِ کژدم را نباشد جز گزند
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیاردلنشین بود
درودبرشماشاعرگرامی