گذر افتاد به لامکانم یک شب
حس وحالی تازه در من شد سبب
چون شدم فارغ ز ترس خاطرات
گشت پيدايش مقيم از اثرات
ترس غالب ترس مکر آمد پدید
روی غفلت را دلم زان پس ندید
خوف آنجا شد برایم شهر امن
رستم از دام خیال و حس و ظن
در وجودم بسته شد راه حواس
باز شد بر من در غیب و تماس
ادن عزمم را به شهر لامکان
مهر کردند عاشقان وقت اذان
چیره چون گشتم به قانون حواس
نفس از عجز به من کرد التماس
کشف شد بر من معانی صفات
لحظه ای رفتم به دنیای حیات
رفتم اما بود از حیرت عجب
بر زبانم زانچه دیدم شهر شب
شهرشب زیباترین شهر سکوت
شهر شعر و آفتاب و جبروت
شهرشبنم شهر ورد شهر سجود
شهر خلوت شهر اطمینان وسود
شهر کشف وشهر سبحان و شهود
ظاهرم کرد آنچه در ظاهر نبود
شهر شب دارد هزاران آفتاب
گر نباشد در تو آشوب از حساب
شهر وحدت شهر ایما ونگاه
شرح اهورا دل شهر گواه
نیست غیر از یار چون در خلوتش
میدرخشد شمس در هر عزلت
اهم آن شب شد کلید اتصال
با دعا رفتم به معراج وصال
آه چون شیرینترین آب دعاست
نهر آن در بستر بحر بقاست
بر چنین آهی سزا باشد دعا
مژده بادا بر تو نافذ این رجا
از تواضع حاصل آمد این مقام
از عبودیت ربوبیت تمام
۱۳۹۴،۱۰،۲۸
مثنوی بسیار زیبا و عارفانه بود