عطری هنوز از نفسش در اتاق بود
یادآور تولد یک اشتیاق بود
او اشتیاق داشت که از پیله بشکفد
قلبی هنوز در تب آن اتفاق بود
از پیلهاش رها شد و تا اتفاق رفت
پروانهای که عاشق رویای باغ بود
او رفته بود و وقت تماشا بدون او
بغض نگاه بر دل آیینه داغ بود
او رفته بود در وطنش جستجو کند
مانند شیخ بر کف دستش چراغ بود
...
او رفت جستجو کند و از خودش گذشت
از خود گذشت و گم شد و از راه برنگشت
...
پروانهوار دور تنش گل تنیده شد
هی پیله پیله بر وطنش گل تنیده شد
میخواست با ترانگیاش تن یکی کند
بر هر نت شکوفهزنش گل تنیده شد
رقصید با چراغ، درخشید در سکوت
بر لحظهی صدا شدنش گل تنیده شد
طوفان شد و چراغ که افتاد روی خاک
در خود تپید و بر کفنش گل تنیده شد
...
میخواست که ترانه شود باغ در وطن
از حسرتش ترانه شده داغ در وطن
...
قلبش چه عاشقانه در این خانه میتپید
در خانه مثل گوهر دردانه میتپید
آن گوهری که از دل دریا نشانه داشت
آن دل که با تلاطم مستانه میتپید
هی موج موج در تب یک انقلاب بود
از شوق این تحول جانانه میتپید
از پیله پر کشید، و افتاد روی موج
قلبی که در تجسم پروانه میتپید
طوفان گرفت و پرپر پروانگیش بود
بغضی که در تنفس این خانه میتپید
...
حالا نفس بکش غم او را در این اتاق
یادش بخیر آن همه رویا و اشتیاق
...
شبنم حکیم هاشمی
همواره تابان
جوشان وخروشان باشید