سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 29 آذر 1403
    19 جمادى الثانية 1446
      Thursday 19 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۲۹ آذر

        در طمع غرقی و اسبت می دوانی ، تا کجا؟

        شعری از

        افسانه احمدی ( پونه )

        از دفتر آرامش درون نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ ۲۰ ساعت پیش شماره ثبت ۱۳۴۵۱۰
          بازدید : ۱۴   |    نظرات : ۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر افسانه احمدی ( پونه )

        آااای آنهایی که دل دادید بر دنیای دون
        چاکران و نوکران قدرتی پست و زبون !


        جیره خواری با نماد آدمی ، در زندگی ؛
        سجده بر درگاه حق باشد نشانِ بندگی !


        گیرم اصلا زندگی ات غرق در ثروت بُود
        کل عمرت بر مدار شادی و  قدرت بُود


        فرض کن گنجینهٔ دنیا و آسایش تویی
        آدمی با اعتبار و ، دور از خواهش تویی


        اصلا اینجا در زمین خود خدایی می کنی
        آنچه خواهی با اشاره بی ، اِبایی می کنی


        هر کجا پا میگذاری جان سپر.. اموال توست
        در مسیرت جان و جسم دیگران پامال توست


        پشتِ جانت گرم بر این لحظه های آنی است
        در نگاهت هر چه میبنی ، فقط ارزانی است


        سهم اغیار است این لایه به لایه تو به تو
        واقعا خوشمزه است این خارهای در گلو؟


        لقمه را اندازه ی ظرفیتت ، بالا ببر !!!
        می شود هنگام بلعیدن برایت دردسر


        راستی از این همه خوشبختی ات هم سوزنی
        داده ای اطفال آنها را  ، که گردن میزنی


        خودنمایی میکنی با ثروتت ، سر میبُری !
        خونشان را با ولع سر میکشی و میخوری


        لقمه ای نان داده ای فردی گرسنه یا یتیم؟
        یا گرفتی دست یک بیچاره ای را از نعیم؟


        سرپناهی بوده ای بی خانمانی را به مهر؟
        تکیه گاهی بوه ای بی همزبانی را به مهر؟


        چند سالی را اگر بودی در این دنیا ببین !
        دشمنی ها را به پا کردی به رفتاری چنین


        نان مردم کردی آجر تا خودت دارا شوی!
        پای آنها را شکستی تا خودت سرپا شوی!


        آبروشان بردی و ناموسشان دادی به باد
        تا به ظاهر محترم باشی ، گرفتی عدل و داد


        فکر میکردی ته دنیاست اینجا بی خبر ؟
        میخوری و میبری با زورِ خود بی دردسر


        فکر میکردی حسابی نیست در اعمال تو
        یا که اصلا هم کتابی نیست از اغفال تو


        آسمانت آبی و ، دریای داراییِ تو ؛
        می شود کوهی برای میلِ خودرایی تو


        تازیانه میزنی بر گُرده های بی کسی ؟
        دست روی دست هایت میرود از وارسی


        چرخ گردون را ندیدی بارها چرخانده ات ؟!
        بی خبر در خواب و در بیداری ات لرزانده ات


        بارها از خواب خوش بیدار کردت بس نبود؟
        گوش تو جز نفسِ خود اصلا صدایی می شنود؟


        او که فرصت داد و فرصت های خود سوزانده ای
        لحظه ی دل کندن از دنیا شد و وامانده ای !


        جسمت از خاک است و مشتی خاک خواهد شد ولی
        روحت از جسمت جدا گردد! فقط مشتی گِلی


        کل روحت داده ای زنگارهای کهنه ای
        فکر می کردی همیشه روی برج و صحنه ای


        در طمع غرقی و اسبت میدوانی ، تا کجا ؟
        گوش کن پیچیده در گوش تو حالا این صدا


        وقت رفتن آمده ، از اسب خود پایین بیا
        باید اکنون هر چه را داری کنی ترک و رها


        میگذاری در همین دنیا ، که پشتت گرم بود؛
        بر هر آنچه دلخوشش بودی ولی دیگر چه سود


        غیر این جاه و مقامی که جدا شد اَیُ حال!
        امتحانی که گرفتیم از تو با ذکر مثال!


        بر کدام آن عمل کردی بیاور یک عدد
        تا شود ثابت به درگاه خدایت با سند


        پوچ باشد کل دنیا و همه پیچ و خمش
        نام نیکی جاودان می ماند از هر آدمش


        آنچه با خود میبری کردار و گفتار تو است
        خوب و بد گردد جدا در باب پندار تو است


        دل شکستی یا به دست آورده ای عنوان شود
        دست پر باشی اگر ، سرمایه های جان  شود !


        لخت و عریان آمدی عریان رَوی در خاک هم
        در صف محشر جدا گردد ز ناخن ، لاک هم


        مدّعی ، شاه و گدا ، قاضی و شاهد پیش هم
        میخورند آنچه در این دنیا زدند از (خیشِ) هم


        بندگان کرسی و جاه و مقامات این منال!
        می برد آخر شما را ، سوی پستی و زوال


        کائنات از ماست مو را می کشاند می برد
        ذره ذره بر ترازوی عدالت می نَهد


        دست تو کوتاه و خرما بر نخیل است از قضا
        فرصتی هم نیست دیگر ، تا کنی دِینت ادا


        من فقط از دارِ دنیا "پونه" ای دارم خدا
        بعد مرگم می شود در پای خاکِ من فدا



        افسانه_احمدی_پونه

        ─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر
        ۲ شاعر این شعر را خوانده اند

        محمد اکرمی (خسرو)

        ،

        افسانه احمدی ( پونه )

        نقدها و نظرات
        محمد اکرمی (خسرو)
        ۲ ساعت پیش
        سلام و درود بانو احمدی
        عجب اجتماعی پرشوری خندانک
        بسیار بسیار زیبا و دغدغه مند سرودید
        حظ وافر بردم خندانک خندانک خندانک
        به یاد این شعر فوق العاده سیف فرغانی افتادم
        خندانک ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
        این تیزی سنان شما نیز بگذرد
        چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
        بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
        در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
        این عوعو سگان شما نیز بگذرد
        آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
        گرد سم خران شما نیز بگذرد خندانک
        پیروز و دلشاد باشید
        یلداتون هم مبارک
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3