حالم خراب است و نمیدانم چه باید کرد
خنجر به قلبم زد رفیق پایه ی نامرد
در ادعاهایش ندیدم یک عمل اصلا
با حیله بازی ها کشاندم در میان درد
یک چهرهٔ صدرنگ عاشق پیشه زیر قاب
خوش خط و خال او مثل ماری آستین پرورد
گفت او ندیدم بهتر از تو دوستی اینجا
آری ولی او در عوض ، بودش شغالی زرد
خویَ ش دورویی در نگاهش کینه توزی بود
می کرد قلب عاشقان را از حسادت طرد
می گفت عزیزم بودنت درجمع ما خوب است
اشعار زیبایت دل انگیز است و مطلوب است
شب ها بیا تا محفل ما را کنی روشن
گلچین شعرت شور و شادی میدهد بر من
اما نفهمیدم که دشمن بود و بدخواهم
هر چند اکنون از فَریبش کامل آگاهم
بی معرفت با من چرا من با تو بد بودم ؟
اصلا بگو نامردی و پستی بلد بودم؟
همجنس من بودی ولی ذاتت خراب ای دوست
سوء استفاده کردی و کندی ز جانم پوست
جز جمعتان جایی مگر بودم در آن شب ها
دادم به خود بی خوابی و رنج و بسی تب ها
انسان نما بودی و گرداننده ی بازی
آیا مدالی هم گرفته این سرافرازی ؟!
اصلا نمی بینم تو را در شأن من هم نیست
تا که بپرسم علت این کار زشتت چیست
قلبت سیاه است و زبانت چرب تر آری
ذاتت خراب است و مریضی دشمنی داری
زخمت زدی حالا برو دنبال بعدی ها
اما بدان این چرخ میچرخد در این دنیا
خط خوردی و رفتی کنار از ذهن آرامم
دائم نباشد این چنین احوال ایّامم
مانند"گلپونه"ندیدم همدمی و دوست
اینها همه لطف خدا و امتحان اوست
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─