شنبه ۷ مهر
|
آخرین اشعار ناب مریم عادلی
|
آمدی
که باز پیام آوری
از دوکفتر عشقی که
برخلاف جهت هم
پرواز کردند
درموازی ترین
جاده ی بی انتها
ازغریبه ای
که دیارش را
برشاخه ی لرزان بیدی
نقش بست
ازشوقی
که میانِ چشمانِ برگها
خشک شد
باران هایی که بی صدا
بارید و
هزاران قدم در
پس کوچه های شهر
شعرشد
از ردپایی که باران شُست
آنگاه که عقربه ی زمان
خواب بود
ازدیوارهایی که
لباس عافیت به تن کرد
تاقضای روزگار
به جای غذا صرفش نکند
آمدی باز قاصدکِ خاطرات
تاگلوله گلوله
بردستانِ بادبنشینی
وکودکان
شاهکارِسپیدت را
مبهوت شوند
تو هَمانی
همان قاصدکِ بانشاط و
پُرخروش
ومن... امّادیگر
نای تعقیب توراندارم...
این بار کودکِ
بازیگوشِ احساسم را
همراهت خواهم ساخت
تاپابه پایت
درباد برقصد
ورهاتر ازرها
ترانه ی پاییز رادرگوش زمان
هم خوانی کند...
خبرآوردم خبر
قاصدم ونامه بر
برگ ریزان آمده
باران خرامان آمده
زردونارنجی ببین
برگهای رنگ رنگی بچین
قاب بگیر به طاقچه زن
یک سَری به باغچه زن
گُل ببین وپند بگیر
پندِ همچو قند بگیر
عُمرکوتاه رانگاه
کی موند تاآخرِ راه
بازباران آمده
چک چکه ناودان آمده
چتر تو گَر پاره است
با کفشِ تو همسایه است
غم مخور ای جان جان
وصله بزن آن نیمه جان
بی چترهم حالی خوش است
نیم کفش احوالی خوش است
بادِ پاییزی وَزین
بازهم به دلتنگی عجین
یار نداری یار بگیر
یارِ ناآزار بگیر
چون کبوتر
زیر باران
خوش خوشانی
خوش خرامان
قاصدم من قاصدک
زیر باران تک به تک
درفرازم درفرودم
درنشستم در عبورم
همدمم باش وبیا
دور وبر را تو بپا
چاله چوله بس زیاد
باران وصدای باد
گُم شویم دربِینِشان
باید رفت باز بی نشان
✍️مریم عادلی
دوم مهر ۱۴۰۳
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا بود
درود بیکران بر شما