سلام پدر جان تاج سر بزرگ مرد دوست داشتنی جناب فخوری
به قول امروزی ها یزیدتو
خوشحالمون کردی حاجی قدم رو چشم ما گذاشتی
پدر جان شعر عموما آینه ای از درون شاعرشه
من آدم خوشحالی نیستم یعنی از درون خوشحال نیستم وقتی به دور و برم نگاه میکنم به ندرت رنگ سفیدی می بینم
واسه همینه تلخ می نویسم
مگر جز اینه تلخی مثل شیرینی اونم یه طعمه؟؟
مگر غیراز اینه عشق و مهر و عطوفت هم شبیه غم و درد احساسن؟؟
همین صادق هدایتی که ازش مثال زدید مگه نهلیسم نبود؟؟؟
(هرچند من علاقه ی ندارم بهش)
کلا یه نویسنده یا شاعر میتونه از شادی بگی
که تو زمانه ی امروز بنظرم خیلی بی مزه اس
میتونه از مصائب بنویسه
میتونه تلفیق دوتاشون باشه
بنظرم کسی که مشکلات و میبنه بسیار احساسی تره
راجع به موضوع پایانی و پارادوکسیکال قسمت پایانی شعر دوم
پژوهش هایی شده که مردان پشت معدشون یه دیواره هست که شبیه رحم میتونن با لقاح مصنوعی حامله شن این از علمی بودنش
مسئله ی دوم اینه که
شعر مگر غیر از زاویه دید متفاوته؟؟؟
در کل از دوست هرچه رسد نکوست
فیلم جزیره ی شاتر و هم دیدم
من به شما دوتا اثر معرفی میکنم
سریال ماده تاریک
فیلم سینمایی تقدیر
اگر وقت داشتید ببینید
دست بوس شمام
از خوانش"بوفالوی" شما بسیار لذت بردم
شرح حال کامل انسان امروزی است
خرم و تندرست باشید