پنجشنبه ۱۹ مهر
شام آخر شعری از سعید حبیبی
از دفتر دیاکوییسم نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ حدود ۱ ماه پیش شماره ثبت ۱۳۲۴۵۰
بازدید : ۶۶ | نظرات : ۶
|
آخرین اشعار ناب سعید حبیبی
|
شام آخر
در ظلمتِ شامِ آخر ....
نَفَسهایم در سکوتِ سنگینِ دنیا گم میشود
چشمهایم خیره به آسمانی است که دیگر نمیبینم
زیر سقفِ ترکخوردهی شب،
آخرین شمعهای لرزان روشناند،
سردیِ باد بر گونهام
زمزمهای در گوش،
"این آخرین شامِ توست،
بنشین."
چنگال در دست لرزان،
تکههای زندگی بر بشقاب
ماندهاند
بیطعم، بیجان
همچو خاطرههای خاکشده.
تنهاییِ سنگین بر صندلی روبهرو،
مرگ کنارم نشسته است
ساکت،
چشمانش در عمقِ شب
سیاهی میخواند،
پایان در صدایش سنگین است.
میپرسم، "چقدر مانده؟"
لبهایش نمیجنبند،
اما جواب را میدانم،
لحظهای بیشتر نیست.
در این آخرین دورهمی
میان من و سایههای شب
همهچیز پایان میگیرد.
و این شام آخر است...
آخرین پناه در آغوش شب هایبی پایان
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.