سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        حکایت درهم

        شعری از

        طاهر بهادرانی

        از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۵ شهريور ۱۴۰۳ ۱۴:۳۷ شماره ثبت ۱۳۲۴۱۴
          بازدید : ۵۹   |    نظرات : ۱۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر طاهر بهادرانی

        زندگی کردی به شهر کوچکی 
        گوشه گیری ،ناشکیبی،مردکی
        شهره در شهر بود از خلق بدش 
        پیر و برنا را زبان نیش می زدش
        درحسادت هیچ همتایی نداشت 
        تا توانست تخم کین بودش که کاشت
        همنشینی از برای خود نداشت 
        بر سر پیمان وعهد پا می گذاشت 
        روزی آن مرد می گذشت ازکوچه ای
        کوچه خلوت بود و دختر بچه ای 
        سیل اشک از دیده و رویش روان 
        بار سنگینی زغم داشت بی گمان 
        رفت نزد دخترک آن مرد و گفت 
        کیست آن که اندر دلت غم رانهفت؟
        حیف چشمانی چنین زیبا ومست 
        گشته خونین و سپس آورد دست
        اشک از روی دخترک او پاک کرد
        دخترک ازدل برآورد آه سرد
        گفت مادر داده بودم درهمی 
        تاکه نان گیرم به آن درهم کمی
        لیک آن درهم کنون گم کرده ام 
        من ز روی مادرم شرمنده ام
        گفت هیچ ای دخترم غمگین نباش
        می بری خانه تو نان از بهر آش
        همرهم شو تاکه دنبالش شویم 
        ازبرای یافتن درهم رویم
        لحظه ای دختر زمین راچشم داشت
        ناگهان مرد دست درجیبش گذاشت
        درهمی آورد ازجیبش برون
        روی خاک انداختش بی چین وچون
        پس بگفتا یافتم من درهمت
        شاد باش زیرا که آخر شد غمت
        خم شدواز روی خاک برداشتش 
        بر کف آن دخترک بگذاشتش 
        دخترک مسرور ولی دلشاد گشت
        بوسه بر دستان آن یاور بهشت
        سالها بگذشت وناگه شهر را 
        همهمه افتاد اندر هر سرا
        مردک بدخلق گویا مرده است!
        رخت عقبی عاقبت تن کرده است 
        شاد و مسرور گشته بودند جملگی 
        سجده بر درگاه حق از بندگی
        بی کس و بی یار اندر خاک خفت 
        هرکس ازفعل و ازجایش بگفت 
        یکنفر گفتا عذاب و دوزخ است 
        دیگری از قهر حق نتوان که رست
        وان دگر آتش به گور دارد همی
        دیگری دنیا بود تنها دمی
        زین میان آن دختر خرد ونحیف 
        با وقار گردیده بود وهم عفیف 
        حسن رویش اندر آن شهر یکه بود 
        در بیان دل را ز جمله می ربود 
        پاکدامن،نیکخو،شیرین زبان
        هیچ نبودش فرق ظاهر بانهان
        می شنید ازمردمان آن دیار
        تازه اندر گور خفته خوار و زار
        مردکی بدخلق وبدکردار و پست
        تاکه بودش جمله دلها را بخست 
        می‌شنید گفتار و میدید هرچه بود 
        لیک رسم خامشی برلب نمود
        تاشبی درخواب دید رخسار یار
        جامه ای نیکو به تن برزیر دار
        چشمه ای زیبا زلال چون اشک چشم
        چهره ای خندان بدور از قهر و خشم
        بوی مشک و بوی عطر و بوی یاس
        برده بودش از سرم هوش و حواس 
        او همانی بود مرا یاری نمود
        اندر آن کوچه غم و رنجم زدود 
        یاریم کرد تا بیابم درهمم
        هم رهانید از الم هم از غمم
        روی آوردش به من گفت ای عزیز 
        چونکه مرگ آمد نبود راه گریز
        زندگی را من عبث کردم فنا 
        غافل از یاد خدا و هم ثنا
        هم بخیل وهم خسیس وگوشه گیر
        ازجوانی تا که گشتم پیر پیر
        هیچ کس ازمن به دل مهری نداشت
        هرکسی ابلیسی ازمن می نگاشت
        خلق بد ، کردار بد ، پندار بد
        آتش دوزخ به جانم این سه زد
        لیک خالق رحمتش بی انتهاست 
        چون غفور و چون رئوف وچون خداست
        رحمتش برجمله عالم نافذ است 
        ازوجودش حور و آدم گیج و مست 
        مهربانتر ازوجودش هیچ نیست
        نمره ام صفر بود ولیکن داد بیست
        عمر خود غرق گناه بودم چنان
        هیچ نبود راه فرارم بی گمان 
        از عذاب و دوزخ ورنج الم 
        تاکه ماند در نوشتن هم قلم
        لیک کریم و هم رحیم وهم خداست 
        عالم و آگاه بر اسرار ماست
        طول عمرم یک هنر من داشتم
        درهمی از جیب خود برداشتم 
        جمله أعمال زشتم در جهان 
        با همان درهم خدا کردش نهان 
         
         
         
         
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۳ ۱۴:۱۷
        بسیار زیبا وامید بخش بود
        آموزنده خندانک
        طاهر بهادرانی
        طاهر بهادرانی
        شنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۳ ۱۶:۳۶
        درود خدمت استاد ارجمند
        سپاس از لطف و عنایت شما🌹
        ارسال پاسخ
        محمد گلی ایوری
        شنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۳ ۱۴:۴۱
        درود و احترام
        مثنوی زیبا و آموزنده است
        خندانک خندانک خندانک
        طاهر بهادرانی
        طاهر بهادرانی
        شنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۳ ۱۶:۳۸
        درود بر شما جناب ایوری
        ممنون از لطف شما وحضور سبزتان🌹🌹🌹
        ارسال پاسخ
        بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
        شنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۳ ۱۹:۱۵
        درود شاعرگرامی زیبابود خندانک
        طاهر بهادرانی
        طاهر بهادرانی
        شنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۳ ۲۱:۳۳
        درود بر شما جناب داودپور
        سپاس از حضور پرمهرتان
        ارسال پاسخ
        محمد شریف صادقی
        شنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۳ ۲۰:۳۲
        درود. بسیار داستان قشنگی بود.
        طاهر بهادرانی
        طاهر بهادرانی
        شنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۳ ۲۱:۳۶
        درود جناب صادقی
        سپاس از لطف و عنایت شما
        ارسال پاسخ
        جواد مهدی پور
        يکشنبه ۱۸ شهريور ۱۴۰۳ ۱۴:۱۲
        درود بر شما جناب بهادرانی گرامی

        ناب سرودید

        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        طاهر بهادرانی
        طاهر بهادرانی
        يکشنبه ۱۸ شهريور ۱۴۰۳ ۱۵:۳۵
        درود جناب مهدی پور
        سپاس از محبت وحضور سبزتان 🌹🌹
        ارسال پاسخ
        طاهر بهادرانی
        يکشنبه ۱۸ شهريور ۱۴۰۳ ۱۵:۵۰
        خدمت دوستان و اساتید گرانقدر یک توضیح روعرض کنم سه مصراع هست که در زمان نوشتار ازطرف بنده اشتباه صورت پذیرفته که چون نشر مجدد نمی‌گذارم به شرح زیر می‌باشد
        گفت هیچ ای دخترم غمگین مباش. (نباش)
        دخترک مسرور وبس دلشاد گشت (ولی)
        هرکسی از فعل و ازجایش بگفت (کس)
        پاینده و برقرار باشید 🌹🌹🌹🙏
        محمد باقر انصاری دزفولی
        يکشنبه ۱۸ شهريور ۱۴۰۳ ۲۲:۰۹
        با سلام و عرض ادب
        ادیب.گرامی
        بسیار عالی خواندم
        هزاران درود برشما
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        طاهر بهادرانی
        طاهر بهادرانی
        دوشنبه ۱۹ شهريور ۱۴۰۳ ۰۹:۱۶
        عرض سلام وارادت جناب استاد انصاری گرانقدر
        سپاس فراوان از لطف وحضور پرمهرتان🌹🌹🌹
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2