پنجشنبه ۲۲ آذر
|
دفاتر شعر علیرضا اسماعیلی همایون
آخرین اشعار ناب علیرضا اسماعیلی همایون
|
شمعی است وجودش که چو پروانه بمیرم
پروانه در این قصّه و افسانه بمیرم
من عاشقِ دلبسته در این شهرِ غم انگیز
سرگشته و حیرانم و بیگانه بمیرم
در شهر کسی یادِ مرا زنده نمی داشت
بی مونس و تنها،تک و دردانه بمیرم
آتش همه جانم بکشد کامِ وصالش
در بند و به زنجیر به تازانه بمیرم
آهن دلِ بی رحم بیامد دلِ ما بُرد
تا تنگ شود این دل و دیوانه بمیرم
مهری به دل انداخت و چون زلزله ای رفت
تا خاک شود عمرم و در خانه بمیرم
من خانه ی مخروبه ام و اوست چو معمار
او غافل و اما منِ کاشانه بمیرم
شب یاد نگاهش نگذارد که بخوابم
بی تاب و تحمل منِ ویرانه بمیرم
دانم که رهِ وصلتِ او هست سرابی
چه باک دگر بی سر و سامانه بمیرم
یا رب که همراه تویی در شبِ هجران
تو همرهِ من باش که شاهانه بمیرم
عمرِ منِ آشفته اگر سوخت همایون
چون یار چنین خواست که پروانه بمیرم
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیباست