آش کشکی داغ داغ
بالگردی خورد به کوه و،
کنده شد پروانه اش
آن عقاب ترسید و یکباره پرید ،
از لانه اش
شایعه ها پخش شد درباره اش
یکی میگفت چه بد بود طالعش
یکی میگفت زندگی را من نمیخوام ،
بس است برمن ،
دیدنِ هریک از این مسافرین و،
هر تنِ چند پاره اش
خاله ی دنیا دوباره ، آش پخت
آش کشکی داغ داغ
دنیا خانوم ، آخرین کسی ست که میخورَد خودش ،
از آش داغ
بعد ازاینکه همه خوردند ،
ز آن آشِ خاله اش
درمیان برهوت ،
فَک و فامیلی نبود
چند تن از دیار مُردگان ،
آمدند و، هریک یکی شان را نشان کردند و گفتند :
منم همه کاره اش
عقاب اما ناله ها کرد
طفلکی به آسمان رفت ناله اش
درمیان برهوت ،
اینهم از غربتِ این بالگردِ سنجاقک نما
در دورهمیِ عقاب و، مردگان و، کوه و تمساح
برگزارشد درآن آبگیرِ نگون بخت ،
تو گویی یادواره اش
مغز تمساح ، قدر گردوست
تمساح آنقدر گاز زده بود برآن بالگردِ مچاله ،
که دندانی نمانْده بود ، در آرواره اش
بهمن بیدقی 1403/5/15
شما دریا است
بارانی بی سرما است
شوری بی همتااست
شمعی ز نور دلها است