يکشنبه ۴ آذر
|
آخرین اشعار ناب حسن پوررضایی
|
گذشت آن شور و شوقِ نوجوانی
همه، در هیچ و پوچ و بی نشانی
به سختی طی شد آن ایّام و هرگز
ندیدم از زمانه، مهربانی
چنان برگشته اقبالانِ بیمار
ز شب تا صبحدم، در سخت جانی
گذشت آن روزگارِ بیعدالت
به سر بردم بلای جاودانی
فلك چرخید و خورشیدی برآمد
تمامِ آسمان در شادمانی
بناگه دل، به قصدِ مهرورزی
اسیرِ آتشی شد آسمانی
از آن آتش، شراری سرخ برخاست
شبم شد کلبهی آتشفشانی
ولی افسوس ابری شد پدیدار
ز دودِ آتشی از بدگمانی
مرا با خویش تا اوجِ فلك برد
رهایم کرد در آن بیکرانی
بدونِ هیچ چتر و جان پناهی
فتادم بر زمین، از ناتوانی
سعادت شد مبدّل بر شقاوت
"حسن" ماند و شب و بی آشیانی
|
|
نقدها و نظرات
|
دم شما گرم استاد گرانقدر بمان تا بمانم 🍎🍎🍎 | |
|
کلامت مهر
نگاهت نور
دلت دریای ارام
مهربان بانو🍎🍎🍎🍎🍎 | |
|
با انکه نشنیدم صدای آواز تو را اما دلم گواهی میدهد صدایت گرم و مهربانی است.🍎🍎🍎🍎🍎 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
استقبالی بسیار زیبا و جالب بود:
((درحسرت جوانی))
گذشت ایام پر شور جوانی
رسیده فصل غمگین خزانی
نشسته گرد پیری برسر من
الف قدم شده همچون کمانی
گذشت عمرم همه درحسرت وآه
ندیدم خیری از این زندگانی
جوانی همچو خواب نیمروزی است
خطا باشد اگر پیوسته دانی
ندانستم من دیوانه قدرش
بدان تو قدر آن تا می توانی
اگر یابم جوانی را دوباره
دهم هرآنچه خواهی مزدگانی
زمان با خط خوانا بر جبینم
نوشته این سخن را گر بدانی
که این عالم سرای جاودان نیست
کسی در آن نماند جاودانی
اجل باشد سواره ما پیاده
رسد در طره العینی و آنی
رسدروزی ز ره هنگام رفتن
اگر صد سال دیگر هم بمانی
رفیقان رفته اند پیش از من وتو
چو من وامانده این کاروانی
خوشا آنانکه راه راست رفتن
به ویزه درشباب و نوجوانی
به جز ذات خداوند توانا
هرآنچه هست گردد محو و فانی
ز بعد مرگ ((فرهاد))از من و تو
نماند کله ای نه استخوانی
((شاعر:فرهاد فکری اردبیلی ))